Thursday 25 December 2008

18تیر

هیجده تیر رو ز قیام دا نشجو

سخنان خلخالی ادم کش

خلخالی در این مصا حبه افتخار می کنه که عد ه زیادی رو اعدا م کرده

بر خو رد نیرو ی انتظا می با مردم

بر خو رد نیرو انتظا می ایران با مردم

گرد او رنده علیر ضا از انگلستان

ازادی در ایران

این هم از ازادی ایران

Sunday 21 December 2008

تصویر سنگ قبر شهید راه آزادی زنده یاد اکبر محمدی











مراسم یاد بود اكبر محمدي سال گذشته در شب هشتم مرداد ماه رژیم جمهوری اسلامی فرزند آزادیخواه ما، اکبر محمدی، از رهبران اتحادیه ملی دانشجویان و فارغ التحصیلان ایران که در جریان حوادث کوی دانشگاه تهران بازداشت و ابتدا به حکم اعدام و بعدا به ۱۵ سال حبس محکوم گردید را در زندان اوین بطرز مشکوکی بقتل رسانده و در این باره هیچ یک از مراجع قانونی جمهوری اسلامی تا کنون حاضر به پاسخ گویی به سؤالات ما نشده‌ا‌ند.
گرچه جسم زنده یاد اکبر محمدی از نزد ما برفت اما روح این قهرمان مقاومت دانشجویی همواره در دل میلیون‌ها ایرانی جوان و آزاده سرشار است.
به اطلاع کلیه هم میهنان گرامي می‌رساند که مراسم بزرگداشت نخستين سالگرد زنده یاد اکبر محمدی در ایران توسط خانواده محمدی در شهر آمل برگزار خواهد شد

Saturday 13 December 2008

حکومت اسلامی به فرزندان خود چون قطب زاده و لاهوتی رحم نکرد به مردم عادی رحم میکند

عکسی که 30 سال سانسور شدحکومت اسلامی به فرزندان خود چون قطب زاده و لاهوتی رحم نکرد به مردم عادی رحم میکند

لاهوتی خطاب به رفسنجانی، خامنه ای و بهشتی در سال 60: "شما جز اینکه خفقان ایجاد کنید و برای مردم مشکل درست کنید کار دیگری نمیکنید
نفر سمت راست گوشه ، ابوالحسن بنی صدردرست بالای سر خمینی، مرد روحانی با عمامه سفید آیت الله لاهوتی است.نفرایستاده میان آیت الله مطهری و لاهوتی، صادق قطب زاده استمصاحبه دختران هاشمی و پسر لاهوتی افشای قتل آیت الله لاهوتی در اوین و بدست لاجوردیشهروند امروز در شماره 70 خود اطلاعاتی را درباره قتل آیت الله لاهوتی در زندان اوین فاش ساخت که مستند به گفته های خانواده وی است. آیت الله لاهوتی که از سرشناس ترین روحانیون زندانی دوران شاه بود و همراه با آیت الله خمینی از پاریس به تهران بازگشت، درجریان اعلام قیام مسلحانه ازجانب مجاهدین خلق و بالا گرفتن موج انفجار و ترور و اعدام، بدستور اسدالله لاجوردی به خانه اش ریختند و او را به زندان اوین بردند. جرم او از لاجوردی این بود که در ماجرای برکناری بنی صدر از ریاست جمهوری، از وی حمایت کرده و حاضر نشده بود رای به برکناری او بدهد. ضمنا یکی از فرزندانش با مجاهدین خلق در ارتباط بود که درهمان موج اولیه اعدام های پس از اعلام قیام مسلحانه مجاهدین خلق در اوین تیرباران شد. یکی دیگر از روحانیون سرشناس سالهای اول انقلاب که چنین وضعی داشت، آیت الله گلزاده غفوری (نماینده وقت مجلس) بود که فرزند یا فرزندان او نیز در موج اعدام مجاهدین خلق تیرباران شدند و خود او مجلس را ترک کرد و دیگر خبری از او انتشار نیافت. گلزاده غفور یکی از مطلع ترین روحانیون به علم اقتصاد و علوم اجتماعی بوددو دختر هاشمی رفسنجانی، یعنی فائزه و فاطمه هر دو عروس آیت الله لاهوتی بودند، که در مصاحبه با شهروند اشاره به واقعیات تاکنون پنهان قتل آیت الله لاهوتی زیر دست اسدالله لاجوردی عضو رهبری موتلفه کرده اند. حمید لاهوتی، پسر ارشد آیت الله لاهوتی نیز در مصاحبه با شهروند اطلاعات بیان شده از جانب عروس های آیت الله لاهوتی را تائید کرده استاین 3 تائید کرده اند که آیت الله لاهوتی پس از آن که بدستور اسدالله لاجوردی دستگیر و به زندان اوین منتقل شد با خوراندن سم "استرکنین" به وی، او را کشتند و آن زمان اعلام کردند که وی در زندان سکته کرده استآیت الله لاهوتی نه تنها با هاشمی رفسنجانی قوم و خویش بود، بلکه در سالهای زندان شاه نیز عمدتا کنار هم بودند و به همین دلیل وقتی خبر قتل لاهوتی به مجلسی که هاشمی رفسنجانی در راس آن بود رسید، وی درحال اعلام این خبر ناگهان نتوانست جلوی گریه خود را بگیرد و صدای گریه او از رادیو اف ام پخش شد و بسیاری شنیدندشهروند امروز در باره وحید لاهوتی، پسر لاهوتی که بدستور لاجوردی اعدام شد نیز از قول دختران هاشمی رفسنجانی و پسر لاهوتی نوشت که او نیز برخلاف آنچه که آن زمان بصورت خبر اعلام شد، در زندان خودکشی نکرده بود، بلکه براثر ضربه ای که به سرش زده بودند کشته شدهاشمی رفسنجانی، بنا به اظهارات دخترانش که عروس های لاهوتی بوده اند آن زمان از دو داماد و دو دخترش خواسته بود تا به خاطر انقلاب سکوت کنندآیت الله لاهوتی از بنیانگذاران کمیته های انقلاب بود که سپس نماینده آیت الله خمینی در سپاه نیز شد و سپس در مجلس اول نماینده شد
گرد او رنده علیر ضا از انگلستان

قتل اقای لا هو تی به دست لا جو ردی



اشاره- دکتر حمید لاهوتی، فرزند بزرگ آیت‌الله لاهوتی، در مصاحبه ای که منجر به توقیف هفته نامه "شهروند امروز" شد، تنها گوشه کوچکی از پشت پرده بزرگ رازهای پنهان فاجعه دهه 60 و حکومت اعدام و ترور را بالا زد. او در این مصاحبه نه تنها به ارتباط های آیت الله لاهوتی با هاشمی رفسنجانی، سید احمد خمینی و شخص آیت الله خمینی اشاره می کند، بلکه برای نخستین بار فاش می کند که پدرش به دستور لاجوردی دستگیر و به اوین منتقل شد و در آنجا با زهر "استرکنین" به قتل رسید. وقتی علیرغم همه این فجایع و تسویه حساب ها و تصفیه های حکومتی؛ اعدام ها و ترورهای حکومتی، کسانی در جمهوری اسلامی ادعا می کنند "این انقلاب برخلاف همه انقلاب ها دست به کشتار نزد" باید پرسید: بعدها که تاریخ واقعی انقلاب را بنویسند، این ادعای را بعنوان دروغ و فریبی در ادامه همه دروغ و فریب های دیگر ثبت خواهند کرد.
ما از آن مجموعه مصاحبه هائی که در ارتباط با قتل آیت الله لاهرودی "شهروند امروز" تهیه و منتشر کرد و به همین دلیل نیز گردن آن را به زیر گیوتین توقیف بردند، گزیده هائی را با اندکی خلاصه سازی منتشر می کنیم، تا به سهم خود جای خالی شهروند امروز توقیف شده را پر کنیم. این شماره شهروند امروز بلافاصله در کیوسک های روزنامه فروشی تهران جمع شد و اجازه توزیع آن در شهرستان ها نیز داده نشد.





... ما تقریبا تا سال 48 گرمسار بودیم و بعد به تهران آمدیم.
آمدن ما به تهران مقارن شده بود با شدت گرفتن مبارزات و فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم و صورت مسلحانه پیدا کردن این مبارزات. در این زمان توجه عموم روحانیون سیاسی نیز به این فعالیت‌ها و مبارزات مسلحانه جلب شده بود؛ مگر آن دسته از روحانیون غیرسیاسی که نه تنها مخالف مبارزه مسلحانه که اصلا مخالف مبارزه سیاسی با رژیم هم بودند.البته بعضی از روحانیون سیاسی قلبا و در صحبت از مبارزه مسلحانه حمایت می‌کردند و برخی مثل آقای لاهوتی در عمل. آقای لاهوتی از همان ابتدا که به تهران آمد، اعتقاد به همکاری با این حرکت مبارزه مسلحانه داشت و بنابراین چه در گفتار و تبلیغ و چه به لحاظ مالی سعی می‌کرد از سازمان مخفی مجاهدین حمایت داشته باشد.
از چه طریقی و چه زمانی با بچه‌های مجاهدین ارتباط پیدا کردند؟
سازمان مجاهدین یک گروه مخفی بود و ارتباط برقرار کردن با آن آسان نبود. من دقیقا نمی‌دانم که شروع این ارتباط به چه گونه‌ای بود. اما گمان می‌کنم سازمان به وسیله سمپات‌ها و کادرهای خود ارتباطی را در همان سال‌های اول با آقای لاهوتی برقرار کرده بودند؛ آقای لاهوتی از طریق آقای اسدالله تجریشی با حسن ابراری و احتمالا از این طریق هم با وحید افراخته ارتباط برقرار کردند. تا اینکه در سال 1354 بر اثر اقاریر آنها در بازداشت، آقای لاهوتی لو‌رفت و دستگیر شد.
بعد از تغییر ایدئولوژی در سازمان، آقای لاهوتی هم به شدت مخالف این اتفاق بود و با نیروهای مذهبی سازمان هم رای بود. می‌دانید که در سازمان هم، ‌همه نیروها تغییر ایدئولوژی ندادند و حتی برخی از بچه‌های مذهبی آنقدر ایستادگی کردند که توسط گروه مقابل ترور شدند مثل مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف.
حسن ابراری هم مخالف تغییر ایدئولوژی بود. آقای لاهوتی مخالف تغییر ایدئولوژی بود و شاید به همین دلیل وحید افراخته او را لو داده بود و آن لو دادن‌های فله‌ای در سال 54 با هدف برخورد و حذف نیروهای مذهبی انجام شده بود. آقای لاهوتی به زندان رفت و داخل زندان صف‌بندی‌هایی شکل گرفت و اتفاقاتی افتاد که یکی از نتایج آن، همان فتوای علما بود. آیا رابطه آقای لاهوتی با مجاهدین، تاثیری در رابطه ایشان با دوستان روحانی‌شان نگذاشت؟
یک عده از دوستان روحانی سنتی ایشان که از همان سال‌های 50، ارتباط خود را با ایشان قطع کردند چون مخالف مبارزه سیاسی روحانیت بودند ولی دوستان روحانی ایشان که رویکرد سیاسی هم داشتند، مثل آقایان مهدوی‌کنی و هاشمی رفسنجانی و منتظری و... با ایشان رابطه داشتند و اختلافات و تفکیک مواضع آنقدر حساس و مهم نبود که به مشکلی در ارتباط آنها با هم منجر شود. مهمترین شاهد این قضیه هم ازدواج من و برادرم با دخترهای آقای هاشمی بود که اصلا فلسفه این ازدواج دوستی پدر ما با آقای هاشمی بود.صحبت آن را در زندان کرده بودند و بعد که بیرون آمدند مقدمات آن فراهم شد. در این زمان آقای لاهوتی و آقای هاشمی، هر یک دیگری را به عنوان بهترین دوست خود می‌شناخت و به ما معرفی می‌کرد، اما بعد از انقلاب در میان هواداران انقلاب، دو دیدگاه درباره مجاهدین وجود داشت. یک تفکر معتقد بود که با آنها باید مدارا کرد تا اعتماد آنها جلب شود و گروه دیگر معتقد بود که باید با تندی و خشونت با آنها برخورد کرد. آقای لاهوتی جزو دسته اول بود و من معتقدم که بنیانگذار نظام هم در ابتدای انقلاب معتقد به همین مشی بود و گواه آن هم دیدار مسعود رجوی و موسی خیابانی با ایشان در سال 58 است. همین که ایشان آنها را به حضور پذیرفتند نشان می‌دهد که ایشان هم به مدارا با آنها اعتقاد داشته‌اند. البته به نظر من در میان مجاهدین هم دو دسته وجود داشتند. عده‌ای معتقد بودند که نباید با جمهوری اسلامی مقابله کرد و این حکومت برآمده از یک انقلاب مردمی است و در مقابل آنها هم عده‌ای معتقد بودند که سرانجام با جمهوری اسلامی باید وارد برخورد نظامی شد. من گمان می‌کنم که متاسفانه در هر دو طرف، این جریان رادیکال در موقعیت بالادستی قرار گرفتند و دیدگاه‌های اعتدالی نتوانستند نگاه خود را به عمل برسانند.
آیا وحید برادر شما عضو مجاهدین بود؟
تا جایی که من می‌دانم وحید عضو نبوده است، چون او همیشه زندگی عادی داشته است. چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب. او همیشه زندگی عادی و غیرمخفی داشت و من گمان نمی‌کنم کسی عضو مجاهدین بوده باشد و در مواقع حساس هم وارد زندگی مخفی نشده باشد.
اما به لحاظ فکری، وحید نزدیکی‌هایی به تفکر مجاهدین داشت. او در سال 1352 در حالی که کمتر از 18 سال داشت بازداشت شد و چون موقع ارتکاب جرم، به سن قانونی نرسیده بود پس از تحمل پنج سال حبس مطابق قانون آزاد شد.
در سال 54 که برای بازداشت پدرمان به خانه ما ریختند و چون پدرمان نبود، من و سعید را به عنوان گروگان با خودشان بردند و بازداشت کردند. پدر ما آن روز به خانه سیداحمد آقا در قم رفته بود و به قول معروف با علما گعده داشتند. سر شب آقای لاهوتی از آنجا به خانه زنگ می‌زند و مادربزرگم گوشی را برمی‌دارد و پدر می‌پرسد که چرا شما گوشی را برداشتید و بچه‌ها برنداشتند؛ که در اینجا مادربزرگم ماجرا را توضیح می‌دهد. آقای لاهوتی راه می‌افتد که به تهران بیاید. اما سیداحمد آقا می‌گویند که اگر شما نخواهید بازداشت شوید من می‌توانم همین جا در قم شما را در مکانی امن پنهان کنم که تا مدت‌ها نتوانند شما را پیدا کنند. حتی برخی از دوستان پدر به ایشان می‌گویند که اگر بخواهید می‌توانیم شما را از کشور خارج کنیم. اما آقای لاهوتی، به تهران می‌آید و خودش را معرفی می‌کند. با این حال من و برادرم را هم یک ماه در بازداشت نگه داشتند. به گمانم می‌خواستند از ما به عنوان گروگانی تا پایان دوران بازجویی پدرمان، استفاده کنند. بعد از یک ماه ما را به اتاقی بردند که پدرمان در آنجا بود و منوچهری و عضدی هم نشسته بودند. صورت ایشان ورم داشت و برای اینکه آثار ضرب و شتم پای ایشان را نبینیم روی پایشان یک پتو انداخته بودند. در آنجا بود که پدر ما باز هم یادآوری کرد که بیرون فقط به دنبال درس‌تان باشید و وارد گروه‌ها و هیچ تشکیلات سیاسی نشوید.
پدر در آبان سال 57 از زندان آزاد شدند و یک ماهی را به دید و بازدید پرداختند. بعد از آن ما به شمال رفتیم و در آنجا ایشان با آقای هاشمی تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به شمال بیایند و با هم باشیم که آقای هاشمی هم همراه با خانواده به شمال آمدند و آن سفر، مقدمه ازدواج من و سعید با دخترهای آقای هاشمی بود. بعد از این سفر بود و اواخر آذر یا دی که به گمانم سید احمد آقا با آقای لاهوتی تماس گرفتند و از ایشان خواستند که به پاریس بیایند و همدیگر را ببینند. سیداحمد آقا رابطه خوبی با خانواده ما و پدرمان داشت.
وقتی پدر در زندان بود ایشان گاه تنها و گاه به همراه همسرش به خانه ما می‌آمدند. یادم هست که تماس می‌گرفت و می‌گفت که مثلا ما امشب با همسرم به خانه شما می‌آییم. بعضی وقت‌ها سیداحمد آقا می‌آمد و ماشین پیکان من را برمی‌داشت و با خانم و تنها فرزندش که سیدحسن آقا بود و پنج شش سال داشت، به مسافرت می‌رفت. خلاصه آقای لاهوتی به خواست سیداحمد آقای خمینی به پاریس رفت و با هواپیمای انقلاب به ایران بازگشت.چرا بعد از انقلاب آقای لاهوتی به‌رغم دوستی قدیمی با بسیاری از روحانیون سیاسی که حزب جمهوری را تاسیس کردند، حاضر نشد عضو حزب بشود؟
به مرور آقای لاهوتی از یک دیدگاه انتقادی برخوردار شده بود. موافق حزب جمهوری نبود و می‌گفت این حزب با هدف رسیدن به قدرت شکل گرفته در حالی که آرمان ما در انقلاب این نبوده است.
آقای هاشمی معتقد بودند که تلقی و برداشت آقای لاهوتی که منجر به طرح انتقاداتی از سوی ایشان شده،‌ درست نیست و گمان می‌کردند که به مرور آقای لاهوتی به اشتباه خودشان پی می‌برند.
چرا آقای لاهوتی از بنی‌صدر حمایت کرد؟
البته در ابتدا همه از او حمایت می‌کردند؛ ولی در اولین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، ایشان معتقد بود که آقای بنی‌صدر شایستگی بیشتری دارد؛ یا لااقل مناسب‌تر از بقیه است.آقای لاهوتی در مواردی موافق وضعیتی که انقلاب به آن سمت می‌رفت نبود و می‌گفت شعارهای انقلاب و آن حکومت اخلاقی و دینی که ما وعده می‌دادیم با این شرایط حاکم و برخی اتفاقات و گفتارهایی که امروز مطرح می‌شود، همخوانی ندارد. آقای لاهوتی خیلی احساسی بود و تاکید خاصی روی اخلاق در روابط داشت. برای ایشان خیلی غرمترقبه بود که برخی دوستان به خاطر یک اختلاف نظر سیاسی، دوستی سابق بین خود را هم فراموش کرده‌اند و این اتفاقات ایشان را بسیار متاثر و آزرده کرده بود.
پس با این حال چرا آقای لاهوتی وارد مجلس اول شد؟
شاید فکر می‌کرد که از آنجا بتواند کار مؤثر و مفیدی انجام دهد. چون واقعا فضا و جو حاکم بر آن مجلس را هم قبول نداشت. در ماجرای رای عدم کفایت به آقای بنی‌صدر هم ایشان جزو آن دسته از نمایندگانی بود که در جلسه مجلس حضور نیافتند و غایب بودند، مثل آقای بازرگان.
ایشان دیدگاه خاص خودشان را داشتند. البته با برخی چهره‌های نهضت مثل مهندس بازرگان یا دکتر سامی و دکتر یزدی رابطه و دوستی داشتند ولی ارتباط خاصی با نهضت آزادی نداشتند. ایشان اصلا معتقد بودند که دولت موقت در آن شرایط کشور کاره‌ای نیست و مسئولیتی ندارد.
علت بازداشت و فوت آقای لاهوتی در آبان 60 چه بود؟ پیگیری‌های بعدی شما آیا نتیجه مشخصی داد؟
آقای لاهوتی دو روز بعد از بازداشت وحید، با حکمی که آقای لاجوردی داده بود بازداشت شد. آنچنان که من شنیدم در این حکم آمده بود که ماموران حق تجسس و تفتیش خانه را دارند و اگر به کسی هم ظنین شدند او را بازداشت کنند.
پس حکمی در ابتدا برای بازداشت آقای لاهوتی صادر نشده بود؟
نه، گویا ماموران در میانه تجسس تماسی می‌گیرند که بعد از این تماس، تصمیم به انتقال آقای لاهوتی به زندان گرفته می‌شود.
آیا اتفاق خاصی در تجسس خانه می‌افتد که این تصمیم را می‌گیرند؟
آنچنان که بعد از فوت آقای لاهوتی سیداحمد آقا به ما گفت گویا نامه‌ای وجود داشته که پدر بعد از باخبر شدن از بازداشت و برخورد با وحید خطاب به او نوشته بودند و احتمالا ماموران با این نامه برخورد می‌کنند و تصمیم به بازداشت ایشان گرفته می‌شود. ما این نامه را ندیدیم ولی آنطور که از سیداحمد آقا شنیدم گویا پدر در این نامه از اینکه چنین اتفاقی برای وحید افتاده بود و مسوولیت خود در قبال او نوشته و گلایه‌هایی را مطرح کرده بود. من این نامه را نخوانده‌ام و دقیقا نمی‌دانم که در آن چه نوشته شده است اما این احتمال هست که متن آن نامه، در بازداشت ایشان موثر بوده باشد.
آیا نمی‌دانید که واکنش سیداحمد آقا و امام به بازداشت آقای لاهوتی چه بوده است؟
سید احمد آقا که برای تسلیت به خانه ما آمده بود می‌گفت که خبر به رهبر انقلاب که رسید، خیلی عصبانی شدند و گفتند «غلط کردند ایشان را بازداشت کردند.» گویا تماس با آقای موسوی اردبیلی و موسوی تبریزی هم می‌گیرند که آنها را پیدا نمی‌کنند و در نهایت یک پیک موتوری به اوین می‌فرستند تا پیغام ببرد که آقای لاهوتی آزاد شود. اما وقتی پیک می‌رسد به او می‌گویند که حال آقای لاهوتی بد شده و به بیمارستان منتقل شده‌اند.
آنچنان که گفته شد ایشان در زندان سکته کرده بودند.
ما هم همین تصور را داشتیم اما گزارش پزشکی قانونی که بعدا به دست من رسید علت فوت را سکته تشخیص نداده بود. من گزارش پزشک قانونی را دارم و یک نسخه از آن را هم به شما می‌دهم. مطابق این گزارش آقای لاهوتی به علت مسمومیت با سم استرکنین فوت کرده بودند.
آیا این مساله را با سیداحمد آقا درمیان نگذاشتید؟
من وقتی با ایشان صحبت می‌کردم، هنوز گزارش پزشکی قانونی را نگرفته بودم اما در این‌باره چیزهایی شنیده بودم. سیداحمد آقا اظهار ناراحتی می‌کرد و البته به انتقادات تند پدر هم اشاره می‌کرد و می‌گفت که نباید کار به بازداشت ایشان می‌کشید. درباره مسمومیت هم سیداحمد آقا می‌گفت که شاید ایشان خودکشی کرده‌اند.
نظر آقای هاشمی چه بود؟ آیا از ایشان توقع پیگیری نداشتید؟
آقای هاشمی هم می‌گفت که اشتباه شده است و ایشان اصلا نباید بازداشت می‌شد ولی کاری از دست کسی ساخته نبود. ما هم البته دیگر به لحاظ روحی آنقدر آسیب دیده بودیم که به دنبال پیگیری در آن ماه‌ها نباشیم. من خودم تا چند سال به لحاظ روحی وضعیت مناسبی نداشتم و حادثه فوت پدر و برادر به صورت همزمان به شدت زندگی مرا تحت تاثیر خود قرار داده بود و اصلا به دنبال مذاکره و گفت‌وگو در این‌باره نبودم. زیرا حادثه با تمام سنگینی آن، واقع شده بود و دیگر چیزی قابل تغییر نبود.

گرد او رنده علیر ضا دبیر سا زمان همبستگی ملی جو انان ایران

Friday 12 December 2008

ضرب و شتم مردم تو سط نی روی انتظا می ایران

ضرب و شتم مردم تو سط نی روی انتظا می ایران

گرد او رنده علیر ضا دبیر سا زمان همبستگی ملی جو انان ایران

چگو نه به قتل رسیدن داریوش فرو هر و همسر ش تو سط اطلا عات ایران


ساعت ۹.۵ دقیقه شنبه شب ۳۰ آبان ماه ۱۳۷۷ زنگ خانه داریوش فروهر به صدا در آمد.داریوش فروهر که به تازگی از بستر جراحی برخاسته و گرفتار آنفولانزای شدیدی بود٬در را گشود.دو مرد٬ابوالفضل مسلمی و مهرداد عالیخانی٬با عنوان دروغین افسران نیروی انتظامی خونسردانه به فروهر گفتند که بر اساس گزارش های دریافتی با اتومبیل رنوی فروهر سرقتی صورت گرفته است.فروهر تنها پاسخ داد ((اما من داریوش فروهر هستم))٬و همین یک استدلال را برای مجاب کردن ماموران و پی بردن به اشتباهشان کافی دانست. عالیخانی گفت:((شما را می شناسیم ولی ماموریم و معذور.)) مسلمی هم نامه ای جعلی را با مهر و امضای نیروی اتظامی به فروهر نشان داد که در ان موضوع سرقت به همراه شماره ماشین قید شده بود. فروهر نامه را گرفت و شماره مندرج در آن را با دقت با شماره رنویی که در حیاط پارک شده بود٬تطبیق داد.آنگاه آن دو را به داخل خانه دعوت کرد تا موضوع روشن شود.میزبان جلوتر رفت تا میهمانان را راهنمایی کند.آن دو در را پشت سر خود نبستند.در این هنگام چند نفر دیگر نیز در سکوت و یکی یکی وارد خانه شدند .در اثنایی که فروهر جلو در ورودی ساختمان خانه سرگرم گفت و گو با آن دو نفر بود٬پروانه فروهر٬ همسرش٬روی پله ها ایستاده بود.داریوش از او پرسید که اتومبیل را برای تعمیر به کدام تعمیرگاه برده است و خود توضیح داد که احتمالا آنها از اتومبیل سوء استفاده کرده اند.پروانه نیز تعجب کرد.عالیخانی٬مسلمی و صفایی پور به همراه فروهر وارد ساختمان منزل شدند یکی دو نفر دیگر هم در حیاط خود را سرگرم ور رفتن با اتومبیل رنو نشان دادند .فروهر روی یکی از صندلی های اطاق کار خود نشسته بود و عالیخانی که روبروی او نشسته بود٬سر صحبت را پیرامون مسائل سیاسی روز با او باز کرد.لحظاتی بعد ابوالفضل مسلمی٬بنابر نقشه قبلی٬رو به پروانه گفت که چون از جهت رعایت تشریفات قانونی باید یک بازرسی صوری هم از خانه به عمل آید٬اگر اشکالی ندارد طبقه بالا را هم ببینند و به این بهانه از وی خواست برای بازدید از طبقه بالا به عنوان صاحبخانه٬او وعلی صفایی پور را همراهی کند.در حالی که فروهر پشت به در ورودی با عالیخانی مشغول گفت و گو بود٬سه نفر از کسانی که بیرون ساختمان بودند وارد اتاق شدند.چنانکه در رای قاضی عقیقی آمده محمد حسین اثنی عشر یک دست داریوش را گرفت٬مصطفی هاشمی گاز آغشته به مواد بیهوشی را بر دهان و بینی او گذاشت و وقتی که داریوش بیهوش شد٬محمود جعفرزاده ۲۶ ضربه کارد بر پیکر او وارد آورد.
چند دقیقه بعد صحنه مرگ در طبقه بالا تکرار می شود.فلاح سر تیم عملیات داخل خانه بالا رفت.صفایی پور از او پرسید:((عملیات را شروع بکنیم یا نه)) و فلاح به مسلمی دستور داد :((شروع کنید)) صفایی پور ار پشت٬گردن و دهان و مسلمی دست های پروانه را گرفتند٬هاشمی این بار نیز گاز آغشته به مواد بیهوشی را بر دهان و بینی او گذاشت.پس از آنکه از بیهوشی پروانه مطمئن شدند علی محسنی ۲۵ ضربه کارد بر قلب او فرود می آورد

گرد او رنده علیر ضا ازانگلیستان

Monday 8 December 2008

با وجود دستور رئیس قوه قضائیه مبنی بر توقف سنگسار، این حکم هم‌چنان در ایران اجرا می‌شود

دعا خليل اسود دختري كه به مردي كه نميبايست دل بست.





سنگسار در ایران
عکس او ل مر بو ط به عراقه که تو سط خا نو اده خو د و فا میل سنگسار شد دو می مر بو ط به ایران سا زمان همبستگی ملی جو انان ایران چنین اعمال و حشیا نه غیر انسا نی رو محکو م می کند
علیر ضا از انگلستان

گزارش يك ترور سياسی در برلين

دارابی، عباس رائل، یوسف امین

ميكونوس
پرونده ای كه هنوز بسته نشده



١۷ سپتامبر ١۹۹٢ ساعت ٢٢ و ۵٠ دقيقه دو مرد به نام های عبدالرحمان بنی هاشمی (شريف) ايرانی، و عباس حسين راحيل (عماد) لبنانی، وارد رستوران «ميكونوس» در برلين شدند و به سوی ۹ نفر از فعالين سياسی ايران كه در رستوران در حال گفتگو بودند با مسلسل شليك كردند. رهبران كردهای ايران و از جمله دكترشرفكندی دبيركل حزب دمكرات كردستان ايران برجسته ترين چهره آن جمع بود كه بدين ترتيب ترور شد. پيش از او عبدالرحمان قاسملو دبيركل وقت حزب دمكرات كردستان ايران در وين و درجريان يك مذاكرات سياسی با نمايندگان دولت هاشمی رفسنجانی ترور شده بود.
ترور در ميكونوس بدين صورت در گزارش پليس آلمان ثبت است:
بنی هاشمی مسلسل خود رااز ساك خارج كرده و پس از چند فحش ركيك « مادر ... » خطاب به آنها كه به شكارشان آمده بود، سه رگبار به روی آنها باز كرد. سپس راحيل لبنانی بالای سر قربانيان نقش بر زمين شده رفته و به رسم ميدان تيرباران با طپانچه تير خلاص به سر و شكم شرفكندی و اردلان شليك كرد.
آنها، پس از اين ترور از رستوران خارج شده و به همراه نفر سوم يعنی سيد محمد يوسف امين، (لبناني) كه در مقابل در رستوران به نگهبانی مشغول بود سوار اتومبيلی كه فضل الله حيدر ( لبنانی ) راننده آن بود شده و گريختند. دو حزب الله ايران و لبنان مشتركا يك طرح ترور را باتمام رساندند كه بعدها معلوم شد علی فلاحيان مبتكر آن بود، سعيد امامی مجری و هاشمی رفسنجامی و علی خامنه ای در جريان آن. اين نكات عليرغم همه فشار سنگينی كه از نظر اقتصادی به دولت آلمان وارد آمد، در دادگاه ميكونوس فاش شد. قوه قضائيه مستقل آلمان برای رسيدگی به اين پرونده زير بار بسياری از فشارهای دولتی نرفت، حتی وقتی يك بازرگان آلمانی را فلاحيان و سعيد امامی در تهران به گروگان گرفتند و برايش پرونده ارتباط مسيحی با زن مسلمان درست كردند و دولت آلمان را زير فشار گذاشتند.
آنها گريختند و در كف رستوان ميكونوس دكتر صادق شرفكندی، دبير اول حزب دمكرات كردستان ايران، فتاح عبدلی مسئول اين حزب در اروپا و همايون اردلان مسئول حزب دمكرات كردستان ايران در آلمان ونور محمد پور دهكردی از فعالان كرد ايرانی را باقی گذاشتند.
امين، نگبهان مقابل در رستوان در شب ترور، بعدا از سوی پليس آلمان دستگير شد و در مراحل بازجوئی كه برخلاف بازجوئی ها در جمهوری اسلامی با شكنجه و شلاق و كابل همراه نيست تا بازداشت شده هرچه را بازجو می خواهد اعتراف كند، مجرمين ديگر را معرفی كرد و پليس آلمان توانست چند عامل ديگر آن ترور را دستگير كند.
به همان شيوه ای كه اكنون برخی بمب گذاران اسپانيا را پليس اين كشور رد يابی كرده و بازداشت كرده است.
در همين بازداشت های جديد، پلس آلمان به كاظم دارابی رسيد. از عوامل اطلاعاتی سپاه و سازمان امنيت فلاحيان. او گروه ترور را سرپرستی كرده بود و در جريان تلاش شتابزده اش برای خروج از آلمان و بازگشت به ايران بدام پليس افتاد.
٢٨ اكتبر ١۹۹٣ دادگاه تشكيل شد. دادگاهی كه ۴ سال به درازا كشيد. درجريان اين دادگاه، ارگان های اطلاعاتی آلمان بتدريج و در رد دلائل و توجيهات كاظمی اسناد زيادی را گام به گام در اختيار دادگاه گذاشتند، از جمله درباره ارتباط های دارابی با ارگان های امنيتی و سفارتخانه جمهوری اسلامی.
عبد الرحمان بنی هاشمی (كسی كه قربانيان را به مسلسل بست) توانست خود را به ايران برساند و اكنون فاش شده است كه در ليست رهبری و شورای نگهبان (آبادگران) راهی مجلس هفتم است!
كسی كه در طول دادگاه ميكونوس مشخص شد در ترور مراد طالبی خلبان ايرانی پناهنده در ژنو ( ١٠.٨.٨۷) و تلاش برای ترور سفير عربستان در استكهلم در سال ۹٠ دست داشته است.
١٠ آوريل ١۹۹۷، حكم دادگاه آلمان درباره ترور ميكونوس به شرح زير اعلام شد:
١- كاظم دارابی محكوم به حبس ابد بدون تخفيف تا قبل از ٢۵ سال.( او هنوز و عليرغم همه تلاش های جمهوری اسلامی برای رهائی او از زندان و بازگرداندش به تهران در زندان است. ترديد نيست كه بازگشت او به تهران، اگر در به همان پاشنه ای بچرخد كه اكنون می چرخد استقبال حزب الله تهران از وی نظير استقبال از سعيد و سهيل فيلمبرداران امنيتی سيمای جمهوری اسلامی خواهد بود. همان ها كه از فرودگاه مهرآباد با شعار "سعيد و سهيل لايق صلح نوبل" يكراست به ديدار رهبر برده شدند و رهبر برای بوسيدن آنها تا حياط بيت خود به استقبالشان آمد)
٢- راحيل ، محكوميت مشابه
٣- امين ، ١١ سال حبس
اما دادگاه احكام ديگری هم صادر كرد كه برای رهبران وقت جمهوری اسلامی تكاندهنده بود و آن قرار بازداشت علی فلاحيان وزير اطلاعات و امنيت وقت جمهوری اسلامی و نماينده كنونی مجلس خبرگان رهبری در كناز قرار بازداشت بنی هاشمی و حيدر (راننده) . دادگاه فلاحيان را طراح و فرمانده اصلی اين ترور شناخت.
در حكم دادگاه همچنين اعلام شد:
«...رهبر، رئيس جمهور، وزير امور خارجه، وزير اطلاعات و امنيت، فرمانده سپاه پاسداران ... در «كميته امور ويژه»، كه ارگانی خارج از قانون اساسی ج.ا.ا است، درباره ترور ميكونوس تصميم گرفتند.»
دادگاه افراد ياد شده را«جاني» ناميد و سيستم حاكم بر ايران را «سيستم جنايتكار» توصيف كرد.
قبل و بعد از تشكيل دادگاه، دولت آلمان و حكومت ايران بسيار تلاش كردند تا دادگاه تشكيل نشود. پيش از آن دولت آلمان توانسته بود مانع رسيدگی قصائی به قتل علی اكبر محمدی (خلبان رفسنجاني) در ١۷ ژانويه ٨۷ در هامبورگ و يا قتل فريدون فرخزاد از سوی دادگاه شود.
در ماه مه ۹٣ "فون اشتال"، دادستان كل آلمان از مقامش بركنار شد. او پس از اين بركناری در مصاحبه ای مطبوعاتی اطلاعاتی جديدی را در باره سير پرونده ميكونوس فاش ساخت. او گفت:
«... وزير دادگستری فشار زيادی به من آورد تا از ذكر نام ايران خودداری كنم. از آنجا كه من و سخنگوی مطبوعاتی دادستانی مصمم به ذكر نام ايران بوديم، مورد غضب واقع شديم .»
اشميد باوئر، وزير مشاور و هماهنگ كننده سازمان های اطلاعاتی وقت آلمان نيز، در دادگاه شهادت داد كه فلاحيان ۴ بار از او در خواست جلوگيری از كار دادگاه را كرده است.
آيت الله يزدی رئيس قوه قضائيه وقت جمهوری اسلامی در اولين نماز جمعه سال ١٣۷۵ گفت:
«...من فكر ميكنم دولتمردان آلمان همانند فرانسه قضيه را حل كنند. زيرا به اعتقاد ما درايت آنها كمتر از دولتمردان فرانسه نيست.» او اشاره اش به ترور شاپوربختيار آخرين نخست وزير دوران شاه بود.
ولايتی وزير خارجه وقت كه نامش در دادگاه بعنوان يكی از اعضای كميته طرح ترور برده شده بود، در مارس ۹۶ در مصاحبه با روزنامه «فرانكفورتر آلگماينه» در رابطه با دادگاه ميكونوس گفت:
«... ايران در منطقه خليج فارس تنها كشوری است كه خواهان نفوذ بازار مشترك است. ما از در خواست آلمان جهت عضويت در شورای امنيت سازمان ملل متحد حمايت ميكنيم... در صورت محكوميت ايران در دادگاه ميكونوس ما به اقدامات متقابل دست خواهيم زد.»
برونو يوست، رئيس دادگاه، در ١٢ نوامبر ۹۶ هنگام قرائت كيفرخواست به «دخالتهای بی وقفه ايران» در كار دادگاه اشاره كرد و گفت:
« ولايتی، وزير خارجه جمهوری اسلامی ، در مارس ۹۶ با صراحت گفته است كه اگر يك ايرانی در اين دادگاه محكوم شود، آلمان تاوان سنگينی پس خواهد داد.»
اتو شيلی وكيل بازماندگان دكتر صادق شرفكندی در همين رابطه در دادگاه گفت:
« در سفارتخانه كشوری كه دست به ترور ميزند بايد بسته شود.‌» (اتوشيلی در دولت فعلی آلمان سمت وزير كشور را عهده دار است.)
ترور رهبران كرد ايران در رستوران ميكونوس از سنخ همان ترورهائی بود كه در ايران با فتوای روحانيون انجام می شد و در ابتدای كار دولت خاتمی به ماجرای قتل های زنجيره ای معروف شد.
درحكم نهايی دادگاه آلمان پيرامون ترور ميكونوس آمده است:
« ولی فقيه، رهبر مذهبی شيعيان نيست، بلكه رهبر سياسی است و موضوع اين پرونده (ميكونوس) قتل نفس انسانها بوده است و فرمان اين قتل نيز عملا يك فرمان دولتی است، نه مذهبی.»
درجريان رسيدگی به پرونده ترور ميكونوس، يك شاهد امنيتی هر نوع كارشكنی جمهوری اسلامی در كار اين دادگاه را نقش برآب كرد. اين شاهد امنيتی با نام ابولقاسم مصباحی، كه از ماموران عاليرتبه امنيتی جمهوری اسلامی بود با عنوان شاهد «C » در دادگاه حضور يافت و اسناد و مداركی را ارائه داد كه در تائيد تمام گزارشی بود كه در بالا خوانديد
گرد او رنده علیر ضا از انگلستان

جزئيات كشتار رستوران ميكونوس به زبان يكي از بازماندگان فاجعه


مصاحبه سايت بلوچ2000 با پرويز دستمالچي بمناسبت مراسم پرده برداري از لوح شهيدان برلين ، رهبران حزب دمكرات كردستان ايران (دكتر صادق شرفكندي‌, فتاح عبدلي‌, همايون اردلان و نوري‌ دهكردي).
پرويز دستمالچي با سابقه بيش از سي سال مبارزه ، شخصيتي برجسته و مبارزي خستگي ناپذير است كه در بين اپوزيسيون ايران جايگاه ويژه اي دارد. وي انديشمند و متفكر سياسي فعالي است كه جزوء نادر شخصيت هايي است كه مورد احترام اكثر نيروهاي سياسي از طيف هاي مختلف مي باشد. وي مؤلف كتابهاي بيشماري است و در طي بيست و پنج سال اخير صدها مقاله و سخنراني ارائه نموده است. او شاهد باران گلوله هاي مرگبار آدم كشان حرفه اي در رستوران ميكونوس بود ، و از زير رگبار مسلسلها جان سالم به سر برد، تا به دنيا بگويد در آن شب چه جنايتي رخ داد و چرا رخ داد و به دست چه كساني رخ داد. فعاليت هاي بي وقفه وي جهت پيگيري حادثه دهشتناك ميكونوس در طي ساليان مورد تحسين نيروهاي اپوزيسيون بوده و است. در مصاحبه اي با سايت بلوچ2000 ، پرويز دستمالچي جزئيات آن حادثه خونين را بازگو مي نمايد و توضيح مي دهد چه كساني و چگونه مرتكب اين جنايت هولناك شدند.

سايت بلوچ2000: با اظهار تشكر از لطف و موافقت شما با اين مصاحبه مي خواستم اولين سوال را بدين گونه مطرح كنم كه با توجه به اينكه دوازده سال پيش امكانات ارتباطي و رسانه هاي همگاني نظير راديو تلويزيون و بخصوص اينترنت محدود بودند ، شايد بسياري از هموطنان ما از جزئيات ماجراي سهمناك ميكونوس اطلاع نداشته باشند ، لطف فرموده و جزئيات واقعه را براي ما بازگو نمائيد.

دستمالچي: هيئت نمايندگي حزب دمكرات كردستان ايران يعني دبير كل حزب دكتر صادق شرفكندي ، نمايندگان حزب در اروپا آقايان فتاح عبدلي وهمايون اردلان براي شركت در گنگره جهاني احزاب سوسياليست و سوسيال دمكرات از تاريخ چهاردهم تا هفدهم سپتامبر 1992 ميهمان اين گنگره جهاني در برلين بودند. دكتر شرفكندي تمايل داشت از اين فرصت پيش آمده و حضور هئيت نمايندگي حزب در برلين استفاده كرده و با برخي از فعالين و رهبران اپوزيسيون ايران در شهر برلين ملاقاتي داشته باشد و در باره مسائل مربوط به اپوزيسيون خارج از كشور و اوضاع كردستان و همچنين در مورد هماهنگ كردن اپوزيسيون داخل و خارج از كشور بحث و گفتگو بشود. به اين دليل و بنابر درخواست دكتر شرفكندي قرار شد كه يك جلسه اي برگزار شود و ما در آن جلسه به گفتگو بنشينيم.
ما روز پنجشنبه همديگر را ملاقات كرديم. البته قراري را كه به من گفته بودند ابتدا براي روز جمعه بود ، حالا يا قرار بود و يا سوءتفاهم شده بود ، من نمي دانم. من غروب پنجشنبه حدود ساعت هشت در خانه بودم كه آقاي نوري دهكردي كه از دوستان خيلي قديمي من بود و در برلين ميهماندار هيئت نمايندگي حزب دمكرات كردستان بود و همواره در طي سه روز گنگره احزاب سوسياليت و سوسيال دمكرات همراه هيئت نمايندگي حزب دمكرات بود ، به من زنگ زد و گفت كه قرار ملاقات امشب ( پنجشنبه) است ، و قراري كه شما مي گوئيد داده اند براي روز جمعه اشتباه است ، قرار امروز پنجشنبه است و ما الآن در اينجا در رستوران هستيم و كسي نيامده است. وي از من خواهش كرد كه به رستوران بروم. بهرحال با اصرار ايشان و اينكه دكتر شرفكندي و بقيه مايل هستند ما را ببينند و اينكه ديگران هم نيامده اند ، زشت خواهد بود اگر من هم نيايم. ايشان همچنين خاطر نشان ساختند كه هيئت نمايندگي حزب دمكرات كردستان فردا صبح پرواز مي كنند و فرصت ديگري نخواهد بود. بهر حال من به آنجا رفتم. موقعي كه آنجا رسيدم ساعت حدود نه شب بود ، ديدم كه به غير از آن چهار نفر يعني دكتر صادق شرفكندي‌, فتاح عبدلي‌, همايون اردلان و نوري‌ دهكردي كس ديگري در رستوران نبود. صاحب رستوران ميكونوس هم يك ايراني بود ، معمولا هر وقت سرش خلوت مي شد مي آمد در كنار ميز بغلي ما مي نشست. بعدا سه نفر ديگر به ما پيوستند. يكي از آنان دعوت شده بود اما دو تن از آنها دعوت نشده بودند. فرد دعوت شده آقاي مهدي ابراهيم زاده از افراد رهبري سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) بود. دو نفر ديگر اتفاقي آنجا بودند كه بنا به درخواست آقاي دهكردي آمدند و سر ميز ما نشستند.

بلوچ2000: شما گفتيد كه دو سه نفر آنجا بودند كه به جمع شما پيوستند. آيا آنها نيز دعوت شده بودند و آيا سياسي بودند و شما آن دو نفر ديگر را مي شناختيد؟

دستمالچي: من يكي از آنها را مي شناختم كه سياسي بود ، آن يكي ديگر را من نمي شناختم ولي آقاي نوري دهكردي ايشان را مي شناختند و به همين دليل هم آنها را دعوت كرد كه به ميز ما بپيوندند. آنها براي صرف شام به رستوران آمده بودند و چون آقاي دهكردي آنها را مي شناخت ، دعوتشان كرد كه به سر ميز ما بيايند.

بلوچ2000: پس تا اين لحظه بجز گروه ايراني شما كس ديگري در رستوران موجود نبود؟

دستمالچي: نخير ! رستوران تقريبا خالي بود. ما در اطاق ( بخش) پشتي رستوران نشسته بوديم و ديدي به طرف درب ورودي نداشتيم. البته چند نفر مشتري آلماني آمدند و تا آن موقع رفته بودند. فقط يك مشتري دايمي آلماني در رستوران بود كه وي نيز درجاي هميشگي خود يعني درست در مقابل درب ورودي رستوران نشسته بود و مشغول صرف غذا بود.
ما مشغول صرف شام و گفتگو بوديم در مورد مسائل مختلف. حدود ساعت ده دقيقه به يازده شب بود كه سه نفر وارد رستوران مي شوند. يك نفر از آنان بعد از ورود به رستوران درب ورودي را مي بندد و همانجا در مقابل درب ورودي مي ايستد. دو نفر از آنها وارد بخش و يا اطاقي پشت رستوران كه ما نشسته بوديم مي شوند. البته اين جزئيات را كه من الان عرض مي كنم بخشي از آن مربوط به پروتكل ( گزارش تحقيقاتي ) پليس آلمان مي باشد كه بعدها در دادگاه روشن شد و در آن موقع من نمي دانستم. يعني اينكه ما ديد به درب ورودي نداشتيم و در آن لحظه نمي دانستيم كه يك نفر از آنان در مقابل درب ورودي هست. بهر حال يك نفر مسلسل بدست مي آيد به اطاق پشتي و درست از پشت سر من مي آيد و در سمت راست من مي ايستد. من در اين حالت مشغول گفتگو با دكتر شرفكندي بودم كه ناگهان صحبت مرا كسي كه بغل دست من نشسته بود قطع مي كند. من برگشتم تا ببينم جريان چيست ، نگاهم به پاهاي آن مرد مسلح مي افتد. سپس من نگاهم را بالا آوردم و متوجه مسلسلي شدم كه از مقابل صورت من بود و به سوي آقاي دكتر شرفكندي نشانه رفته است و بعد از آن هم شليك رگبار گلوله به سوي دكتر شرفكندي. همه اينها در عرض كمتر از يك ثانيه اتفاق افتاد كه من دارم جزئيات آن را براي شما تشريح مي كنم. بعد از اينكه اين صحنه را ديدم و نگاه من به مسلسل افتاد و شليك بسوي دكتر شرفكندي ؛ و در حالي كه يك نگاه سريع و گزراي من بصورت مسلسلچي افتاد ، بقيه عكس العمل من اتوماتيك وار و غريزي بود. من هم خودم را بطرف ميزي كه پشت سر ما بود پرت كردم و افتادم زمين در زير ميز. بعد از چند لحظه افتادن در زير ميز ، نماينده حزب دمكرات كردستان ايران در اروپا يعني آقاي فتاح عبدلي نيز در مقابل من در زير همان ميز به زمين افتاد. به فاصله چهل تا پنجاه سانتي ما صورت در صورت هر دو به زمين افتاده بوديم. اما متاسفانه ايشان يك گلوله به قلبش اصابت كرده بود و دهانش پر از خون بود، و متاسفانه همانجا جان سپرد. دو رگبار مسلسل شليك شد و سپس يك لحظه سكوت حكم فرما شد. در آن لحظه سكوت من بدون آنكه از جاي خودم تكان بخورم ، فقط نگاهم را از زير ميز به طرف بالا انداختم تا ببينم آيا آن فرد مسلسلچي كه همه را به گلوله بسته بود رفته و يا هنوز آنجا هست. در اين حالت دستي را ديدم كه آستين مشكي داشت و به طرف دكتر شرفكندي نشانه رفته و تير خلاص مي زد. من از اين آستين مشكي متوجه شدم كه نفر دومي در كار است چون نفر اولي كه من چشمم به او افتاده بود لباس تيره مشكي به تن نداشت، و بعدا هم مشخص شد كه لباس سبز سربازي رنگ به تن داشته بود. در اين فاصله آقاي همايون اردلان كه دو گلوله به ايشان اصابت كرده بود ، و تقريبا بيهوش افتاده بود ، ظاهرا بهوش مي آيد و سرش را بلند مي كند. آن فردي كه تير خلاص را شليك كرد ، متوجه مي شود كه همايون اردلان نيز زنده است و بطرف او مي رود و تير خلاص را به او هم مي زند.
بعد از اين جريان آنها فرار مي كنند و ما نيز از جايمان بلند شديم. بعد از بلند شدن متوجه شدم كه دكتر شرفكندي بهر حال گلوله خورده بود و علاوه بر آن تير خلاص هم به ايشان زده بودند و همانجا بروي صندل خودش پشت بديوار بقتل رسيده بود. آقاي فتاح عبدلي نيز كه در كنار من بود تير به قلبش اصابت كرده بود و در جا جان سپرده بود. همايون اردلان را نيز تير خلاص زدند. نوري دهكردي با وجودي كه ، اگر خوب بخاطرم باشه، شش تير خورده بود ، اما با اين حال زنده بود و نفس مي كشيد. بعد از اينكه پليس آمد و نوري دهكردي را به بيمارستان منتقل كردند ، يك دو ساعت بعد ايشان نيز متاسفانه فوت كردند.
در مجموع از هشت نفر ما كه در رستوران بوديم بعلاوه صاحب رستوران يعني نه نفر. سه نفر در جا كشته شدند و يك نفر بعد جان مي سپرد ، جهار نفر زنده مي مانند و صاحب رستوران كه با اصابت دو گلوله زخمي شد بود هم زنده مي ماند.

بلوچ2000: آيا در آن لحظه كسان ديگري از كاركنان و يا گارسونهاي رستوران هم بودند و يا . . .؟

دستمالچي: فقط صاحب رستوران بود و آشپز نداشت. فقط يك خانم روسي در پشت بار كار مي كرد و اينكه اين خانم هم در آنشب در آنجا بود و يا نه ، در خاطرم نيست. گارسون هم نبود و بهمين دليل صاحب رستوران كار آشپزي و پذيرائي را انجام مي داد.

بلوچ2000: ظاهرا اينگونه به نظر مي رسد كه قاتلين مي دانستند دقيقا چه كس و يا كساني را بكشند. به عقيده شما آيا آنها ماموريت داشتند كه فقط رهبران كرد را بقتل برسانند و يا اينكه براي آنها ديگران هم مهم نبودند و حاضر بودند كه ديگران را هم بكشند؟

دستمالچي: من فكر مي كنم هدف اصلي هئيت نمايندگي حزب دمكرات كردستان ايران و از همه اساسي تر دبير كل حزب دكتر شرفكندي بود ، و اينكه در آنجا ديگران هم كشته مي شدند برايشان مسئله مهمي نبود چون در آن طرفي كه دكتر شرفكندي نشسته بود ، بيش از ده گلوله به ديوارها و اطراف اصابت كرده بود. حداقل پانزده تا بيست نفر دعوت شده بودند كه به آنجا بيايند ولي همانگونه كه گفتم بخاطر اشتباهي كه در مورد روز و ساعت ملاقات در پيش آمده بود ، آن عده نتوانستند به رستوران بيايند و موقعي كه به بقيه زنگ زدند كه به رستوران بيايند ، عده اي در دسترس نبودند ، تعداد ديگري نيز نتوانستد حضور بهم برسانند بخاطر كار خودشان و اينكه وقتشان را طور ديگري تنظيم كرده بودند و يكي دو نفر هم بيمار بودند و نتوانستند بيايند. اگر همه مي آمدند شايد بجاي چهار نفر كشته ، ده نفر كشته مي داشتيم. اما هدف ترور كاملا مشخص بود كه آقاي دكتر شرفكندي و هيئت نمايندگي حزب دمكرات كردستان ايران هستند. مسلسل هم كه با لا آمد ابتدا بطرف دكتر شرفكندي نشانه گرفته شد. او هدف اصلي بود بعلاوه هيئت نمايندگي و نوري دهكردي.

بلوچ2000: آيا در همان زمان كه شما اين موضوع را مورد بررسي قرار مي دهيد و يا اينكه بعدها در طي پروسه تحقيقات و دادگاه مشخص شد كه از نظر اطلاعاتي و امنيتي چگونه و چطور مامورين جمهوري اسلامي پي برده بودند كه شما ها آن شب در رستوران ميكونوس جمع مي شويد؟

دستمالچي: ببينيد من در اينجا استناد مي كنم به نامه اي كه اداره ضد جاسوسي آلمان و اداره امور امنيتي داخلي آلمان به دادگاه نوشته بودند در مورد همين سوالي كه شما مطرح كرديد. در آن نامه آمده است كه گروه ترور و يا تيم ترور كه از جمهوري اسلامي آمده بودند و زير نظارت مستقيم وزارت اطلاعات و امنيت ايران قرار داشته اند ، سه هفته پيش از ترور وارد برلين شده و محل ترور و راه فرار و غيره را بررسي كرده. باز هم در همان نامه آمده است كه جاسوس فلاحيان ( وزير اطلاعات سابق) در شب حادثه در رستوران ميكونوس حضور داشته و ايشان در تماس مستقيم با حزب دمكرات كردستان بوده. در نامه آمده است كه اين جاسوس شماره تلفن مستقيم حزب دمكرات كردستان را داشته و در تماس مستقيم بوده. البته اين سندي است كه از طرف اين دو سازمان اطلاعاتي و امنيتي آلمان به دادگاه ارائه شده بود. اما اطلاعات دقيقتري در مورد اين موضوع وجود ندارد.

بلوچ2000: با توجه به اينكه در روزهاي قبل حتما تماس ها و تلفن هايي انجام شده بود و با فعالان سياسي و ديگران قرار و مدار ها گذاشته شده بوده. اما اين قرار ها براي روز جمعه بوده. حال با توجه به اينكه ساعت و روز ملاقات عوض شد و در فرصت كوتاهي با بقيه تماس گرفته شده ، اما با اين حال قاتلين ظاهرا آماده بودند حتي با توجه به فرصت كوتاه باز هم عمليات ترور را انجام بدهند. اينگونه بنظر مي رسد كه آنان آمادگي اجراي عمليات ترور را با مهلت خيلي كم هم داشته اند. آيا اينطور است؟

دستمالچي: كاملا درسته ! ببين ! تمام مدارك و اسناد بدست آمده و بررسي شده در دادگاه نشان مي دهد كه اين ترور از قبل كاملا تدارك ديده شده براي اينكه يكي از مسائلي كه وجود داشت در شب حادثه در خانه تيمي گروه ترور تلفن يك زنگ مي زند و سپس قطع مي شود. اين زنگ ظاهرا علامت اين بوده كه تيم ترور از محل اقامت خود بايد خارج شوند و بسوي محل عمليات رهسپار شوند. گروه ترور نيز از محل اقامت خود خارج شده و بسوي رستوران ميكونوس حركت مي كنند. يعني اينها از قبل مي دانستند كه كجا بايد بروند. حدود ساعت نه و نيم شب نيز به حوالي رستوران ميكونوس مي رسند و سپس پراكنده مي شوند و مجددا در ساعت ده دقيقه به يازده به رستوران ميكونوس مي ايند و عمليات ترور را انجام مي دهند. اين مشخص است كه آنها اطلاعات دقيقي داشته اند. البته در اين مورد شايعات و ظن هاي گوناگوني وجود دارد از جمله يكي از روزنامه هاي معتبر شهر برلين در صفحه اول خود خبري را منتشر كرده بود دال بر اينكه صاحب رستوران جاسوس فلاحيان بوده و . . اما مجموعه اين جريانات در دادگاه اثبات نشد. تا زماني كه يك مطلب در دادگاه اثبات نشده ، حد اقل در اروپا و جوامع متمدن رسم بر اين است كه اينگونه اتهامات ثابت نشده و شايعه نبايد مطرح و يا باور شوند.

بلوچ2000: بعد از ترور چه مدتي طول كشد تا پليس آمد و آيا خودشان ازشنيدن صداي تير اندازي آمدند و يا اينكه كس و يا كساني پليس و آمبولانس را مطلع كردند؟

دستمالچي: بعد ار فرار ترور كنندگان ، آن مرد آلماني كه در مقابل درب ورودي نشسته بود ، اولين فردي بود كه به پليس زنگ مي زند و پليس را مطلع مي سازد. بعد از او من به سراغ تلفن رفتم چون فكر مي كردم كه شايد او ( مشتري آلماني) اينكار را نكرده و خواستم كه به پليس زنگ بزنم كه او به من گفت كه قبلا پليس را مطلع ساخته. من هم به يكي از دوستانم كه قرار بود به رستوران بيايد تلفن زدم و گفتم كه نيا اينجا تيراندازي شده. سپس پليس ، آمبولانس و مامورين آتش نشاني آمدند. ما را هم براي بازجوئي به اداره پليس بردند كه از حدود دوازده شب تا هشت صبح در اداره پليس بوديم.
هفته هاي بعد چند نفر دستگير شدند كه در ميان اينها يك نفر ايراني بود و چهار نفر شهروند لبناني بودند. شخص دستگير شده كه سازمانده اصلي ترور در برلين بود نامش است كاظم دارابي كازروني كه محكوم به حبس ابد شد و هم اكنون نيز در زندان شهر برلين است. كاظم دارابي كازروني عضو واواك و عضو سپاه پاسداران مي باشد كه رابط . ..

بلوچ2000: منظور شما از واواك يعني اطلاعات جمهوري اسلامي است؟

دستمالچي: بعله وزارت اطلاعات و امنيت كشور. رابط كاظم دارابي كازروني با وزارت اطلاعات در كشور شخصي بود در بن بنام حسن جوادي كه ديپلمات بود. وي در اكتبر سال 1989 آلمان را ترك كرد و بعد از او مرتضي غلامي جانشين او مي شود. در ضمن كاظم دارابي كازروني با آقاي اماني فراهاني سركنسول كنسولگري ايران در برلين نيز ارتباط و تماس داشته كه وظيفه اصلي وي جمع آوري اطلاعات در مورد اپوزيسيون ايراني و انجام كارهاي اطلاعاتي ديگر بوده. آقاي دارابي عضو هيئت رئيسه اتحاديه دانشجويان مسلمان در اروپا ، واحد برلين بوده. اين اتحاديه يكي از تشكيلات حزب الله در اروپا مي باشد كه سازمانهاي اطلاعاتي ايران اعضاي خود را از درون اين اتحاديه استخدام مي كردند. از ديگران همكاران دارابي در اين اتحاديه مي توان از فرهاد ديانت ثابت گيلاني و بهمن برنچيان نام برد كه هر دو عضو واواك نيز بودند. آقاي دارابي در سال 1982 بهمراه هشتاد و پنج تن از اعضاي حزب الله ايران و لبنان به يك خوابگاه دانشجويان ايراني در غرب شهر ماينز حمله مي كنند كه در نتيجه آن يك نفر كشته و چندين نفر ديگر زخمي مي شوند. دارابي در آنجا دستگير مي شود و در دادگاه محكوم به هشت ماه زندان و اخراج از كشور مي شود. اما با وساطت سفير ايران در بن ، وي آزاد مي شود.
بهر حال تيم ترور ابتدا بمدت دو روز در خانه دارابي مستقر بوده و سپس به خانه دوم كه متعلق به بهمن برنجيان بوده منتقل مي شوند.

بلوچ2000: آقاي دستمالچي ، به عقيده شما چه درسهاي را مي توان از فاجعه ميكونوس ياد گرفت ؛ چه از نظر امنيتي و چه از نظر فعاليت سياسي؟

دستمالچي: قبل از اينكه به اين پرسش شما پا سخ بدهم اجازه بدهيد در مورد چند نفر ديگر كه يا دستگير شدند و يا دست داشتند اشاراتي داشته باشم تا اين تصوير كامل شود.

بلوچ2000: استدعا مي كنم بفرمائيد

دستمالچي: نفر ديگري كه دستگير شد آقاي عباس رايل است كه لبناني مي باشد. اين همان فردي است كه به مقتولين تير خلاص را زد. وي در سال 1985، 1986 در اطراف رشت در اردوگاه سپاه پاسداران بمدت شش ماه دوره تروريستي ديده بود و عضو حزب الله لبنان مي باشد. او در دادگاه محكوم به ابد شد و اينك در زندان بسر مي برد.
نفر بعدي كه دستگير شد يوسف امين مي باشد كه وي همان نگهبان درب ورودي رستوران بود ( تروريستي كه در را بست و در مقابل درب ورودي ايستاد). وي نيز همانند عباس رايل عضو حزب الله لبنان مي باشد و در همان زمان بهمراه او دوره تروريستي را در اطراف رشت ديده است. او به يازده سال زندان محكوم شد.
دو نفر ديگر هم دستگير شدند ، يكي آقاي محمد "ادريس" و ديگري آقاي عطاءالله اياد كه اولي عضو حزب الله و ديگري عضوسازمان شيعه امل لبنان بود. اين دو در بخش تداركاتي عمل مي كردند. يكي ديگر از افراد حزب الله بنام علي صبرا كه مسئول خريد ماشين بوده و عضو حزب الله ميباشد. صبرا بعد از ترور موفق به فرار از آلمان مي شود و به لبنان بر مي گردد و اكنون نيز يكي از محافظين شيخ فضل الله رهبر حزب الله لبنان است. يك نفر ديگر بنام ابو جعفر كه معروف به ابو حيدر بوده كه او نيز عضو حزب الله لبنان مي باشد چون همانگونه كه مي دانيد حزب الله لبنان را جمهوري اسلامي در سال 1382 بوجود آورد و تمام هزينه و آموزش كادر هاي آن را بعهده دارد. وي راننده اتومبيل فرار تروريست هاي رستوران ميكونوس بود. او بعد از عمليات ترور به لبنان فرار مي كند و سپس به ايران مي رود و مشغول كار در سپاه پاسداران مي شود.
اما مهمتر از همه اينها آن كسي كه دستگير نشد شخصي بود بنام عبدالرحمان بني هاشمي كه معروف بود به ابوشريف. ايشان همان مسلسلچي اصلي بودند كه تيم عملياتي ترور را رهبري مي كرد. وي يك تروريست ورزيده جمهوري اسلامي است كه مستقيما زير نظر فلاحيان كار مي كرده. او در هيجده آگست (اوت) 1987 يك افسر نيروي هوائي ايران بنام خلبان طالبي را در ژنو بقتل مي رساند. ابوشريف بعد از ترور برلين از طريق تركيه به ايران بر مي گردد و يك ماشين مرسدس بنز جايزه مي گيرد. علاوه بر آن او را در چندين كارخانه وابسته به وزارت اطلاعات و بنيادهاي متفاوت ديگر شريك مي كنند.

بلوچ2000: اينها عواملين بودند ، در مورد آمرين چي؟

دستمالچي: در دادگاه اين مسئله مطرح شد كه هيچكدام ازمتهمين ، مقتولين را نمي شناختند و خصومت شخصي و يا خرده حساب خصوصي با هم نداشتند. در نتيجه اينها از طرف كسي و يا كساني ماموريت داشته اند. در طي پروسه دادگاه و پس از شهادت هاي آقاي ابوالقاسم مصباحي كه يكي از مقامات عاليرتبه واواك و رئيس شبكه هاي ترور در غرب اروپا بود ، مشخص شد ( ايشان شهادت داد) كه اين ترورها چه در داخل و چه در خارج تا زماني كه آيت الله خميني زنده بود ، بنا به دستور ايشان صورت مي گرفت و بعد از فوت ايشان يك كميته اي تشكيل شد بنام كميته ويژه. اين كميته عمليات ويژه در مورد نابودي و از بين بردن مخالفان نظام در ايران و در خارج تصميم مي گرفت. در راس اين كميته ويژه ، رهبر نظام علي خامنه اي قرار دارد و بعد رئيس جمهور وقت و وزير اطلاعات و وزير امور خارجه است و رئيس شوراي نگهبان و فرماندهان سپاه. تصميم قتل را اين كميته ويژه مي گيرد كه با موافقت رهبر قابل اجرا است. براي اجرا آن را به كميته ديگري بنام كميته قصر فيروزه ارجاع مي كنند. كميته قصر فيروزه طرح عملياتي براي اجراي قتل را آماده كرده و يك نسخه آن را جهت تائيد رهبر براي رهبر نظام مي فرستد و نسخه ديگر را براي تائيد رئيس جمهور وقت.

بلوچ2000: حال اجازه بدهيد برگرديم به سوال قبلي من كه از ديگاه فعاليت سياسي و مسائل امنيتي ، چه درسهاي را ميتوان از حادثه مرگبار ميكونوس گرفت؟

دستمالچي: البته به عقيده من اگر در آن زمان اقدامات امنيتي لازم انجام شده بود ، ترور به اين سادگي انجام نمي شد. براي روشن كردن موضوع چند مثال بزنم. تا آنجائي كه من اطلاع دارم ، هيئت نمايندگي كردستان تا زماني كه در كنگره بودند ، محافظ شخصي داشتند يعني اينكه خودشان درخواست كرده بودند. اما محافظ شخصي را براي بعد از كنگره نخواسته بودند. مسلم است كه اگر محافظين شخصي ايشان بيست و چهار ساعته همراه وي بودند اين ترور به اين سادگي صورت نمي گرفت. البته الان خوب مشخصه كه بايد مسائل امنيتي جدي گرفته مي شد.


بلوچ2000: ايا مي خواهيد چيز اضافي را در رابطه با حادثه ميكونوس اضافه كنيد؟

دستمالچي: فقط اگر وقت است اشاره اي هم به اسلحه هايي كه در قتل هاي رستوران ميكونوس استفاده شدند بكنم. در آنجا يك مسلسل يوزي بكار گرفته شده بود و يك كلت با صدا خفه كن و با مدل و شماره سريالي مشخص. اين كلت با شماره سريال معين و مشخص بخشي از محموله تسليحاتي بوده كه در تاريخ سي مارس 1971 براي ارتش رژيم سابق يعني ارتش شاهنشاهي فرستاده شده بود. اين كلت در تطابق با كلتي هست كه غلام كشاورز در سال 1996 در شهر لارناكاي قبرس توسط آن بقتل رسيد ، همچنين در تطابق است با كلتي كه در قتل اكبر محمدي خلبان سابق رفسنجاني در هامبورگ (در سال 1987) صورت گرفت. اين نشان مي دهد كه اين اسلحه ها داراي يك منشاء بوده اند و از جمهوري اسلامي آمده اند.

بلوچ2000: اين كلتي را كه شما اشاره مي كنيد ، پليس آلملن چگونه كشف كرد و يا اينكه از شناسايي گلوله آن رديابي شده است؟

دستمالچي: نه ! اسلحه هاي قتل ميكونوس را بعد از ارتكاب قتل در يك ساك ورزشي گذاشته بودند و سپس آن ساك را در زير يك ماشين در يك نمايشگاه اتومبيل قرار داده بودند كه روز بعد توسط صاحب نمايشگاه كشف و به پليس تحويل داده شده بود. در قتل هاي لارناكا و هامبورگ نيز همچنين ، تروريست ها كلت هاي خود را در زباله داني يا جا هاي ديگر انداخته بودند كه بعدها كشف شده بودند.

بلوچ2000: پليس آلمان از كجا مطمئن است كه اين اسلحه ها دقيقا جزوه همان محموله اي بوده است كه به ايران فروخته بودند ، از خود اسلحه و يا از گلوله ها ؟

دستمالچي: اين اسلحه ها شماره مسلسل ( سريالي) دارند و جزئيات ساخت و مشخصات شناسايي دارنند درست مثل موتور ماشين ها، و به همين دليل ثابت شد كه اين اسلحه ها را دولت وقت ايران از يك شركت اسپانيايي خريداري كرده بود.

بلوچ2000: شما فردا روز سه شنبه در مراسم پرده برداري از لوح يادبود شهيدان ميكونوس حتما حضور خواهيد داشت. به عقيده شما اهميت اين كار شهرداري برلين در چيست و شما آن را از ديدگاه سياسي و حتي بين المللي چگونه ارزيابي مي كنيد.؟

دستمالچي: ببينيد ! خود دادگاه برلين و راي دادگاه برلين علاوه بر محكوم كردن متهمين كه حضور داشتند ، آشكارا دست انگشت اتهام را به طرف رهبران جمهوري اسلامي برد از جمله آيت الله خامنه اي ، علي اكبر رفسنجاني ، علي اكبر ولايتي وزير سابق امور خارجه وهمچنين علي فلاحيان كه حكم دستگيري بين المللي وي صادر شده و هنوز هم اعتبار دارد. اين حكم در نوع خود چه در اروپا و يا در سطح جهاني بي سابقه است. دادگاه پس از پنج سال تحقيق و با حضور 180 شاهد و با مخارجي بيش از ده ميليون مارك در نهايت راي مي دهد كه رهبران يك حكومت دستوردهندگان اين قتل ها بوده اند ، آن هم نه بدلايل مذهبي ، بلكه با انگيزه هاي سياسي و براي حفظ قدرت خودشان.
كاري كه فردا در برلين صورت مي گيرد يعني نسب يك لوحه يادبود ، بعقيده من يك اقدام بسيار بشر دوستانه و انساندوستانه است. درمتن بر روي اين لوح آمده است كه اين چهار نفر براي حقوق بشر و براي دمكراسي توسط قدرت مداران "سابق" ايران بقتل رسيدند. اين اقدام شوراي شهر منطقه اي برلين نشان مي دهد كه از يك سو مردم جهان اينچنين جناياتي را فراموش نخواهند كرد و از سوي ديگر بشريت از كساني كه جان خود را در راه دمكراسي از دست مي دهند قدر داني مي كند. در نتيجه اين اقدامي است كه بايد ستود.

بلوچ2000: با عرض تشكر مجدد ، اگر صحبت ديگري نداريد در اين جا مصاحبه را به پايان مي رسانيم.

دستمالچي: نه فكر كنم به اندازه كافي اين موضوع را توضيح دادم ؛ مگر اينكه شما سوالي داشته باشيد. پايان

گرد او رنده علیر ضا از انگلستان


کاظم دارابی کسی که از طرف و زارت اطلا عات ما مو ر بو د در المان و در رستو ران میکو نوس عده ای رو ترور کنه

میکو نوس(المان(

دارابی، عباس رائل، یوسف امین

بیست سال پیش درست همانروزی که همسر دکتر سامی در مسجد حجت ابن الحسن تهران ضجه می زد و می گفت: " من می دانم چه کسی شوهرم را کشته" و دکتر بازرگان و داریوش فروهر و خیلی های دیگر از کسانی که یک روز در همین جمهوری اسلامی دولتی بودند و اولین دولت جمهوری اسلامی را می گرداندند در جلوی در ایستاده و صاحب عزا بودند تنها کاری که می توانستند در برابر آن ضجه ها بکنند این بود که، فقط گریه می کردند برای دوستی که از دست دادند ، دوستی که خود یکروز اولین وزیر بهداری جمهوری اسلامی بود و در مطبش با ضربات چاقو تکه تکه شد البته به زودی همه فراموش کردند و کسی هم جرات نکرد از همسر دکتر سامی بپرسد آن قاتل آشنا که بوده؟ ، دکتر بازرگان آنقدر تهمت شنید و جفا دید تا در انزوا مرد و اکنون دیگر حتی بازماندگانش جرات و اجازه ندارند تا برای وی یک مراسم یادبود و سالگرد در خور شانش بگیرند برای کسی که روزگاری سخنگو و مفسر دینی بود و حتی دولت "ستم شاهی " هم مانع برگزاری جلسات مذهبی و تفسیر قرآنش نمی شد ! . فروهر نیز به عاقبت دکتر سامی گرفتار شد اولین وزیر کار دولت جمهوری اسلامی به همراه همسرش پروانه فروهر با ضربات چاقو تکه تکه شدند و اکنون با گذشت کمتر از نه سال دختر دردمند او حتی اجازه ندارد در منزل فروهرها و یا همان قتلگاهشان برای پدر و مادرش که بدست باندی که خود کارگزاران جمهوری اسلامی اعتراف کرده اند "خودسر بوده اند " و "جنایت انجام می داده اند " مراسم یادبود بگیرند ! آن ور ماجرا هم عجیب هست ، نزدیک نه سال پیش در مسجد جامع سه راه ضرابخانه وقتی که برای سعید امامی دوستانش ختم گرفتند و روح الله حسینیان بر بالای منبر امامی را شهید خطاب کرد آنور پرده در قسمت زنانه همسر سعید امامی درست همانی را گفت که روزگاری همسر دکتر سامی می گفت ! ضجه می زد و می گفت : سعید مظلوم بود ، سعید رو تو زندان کشتند ، من می دانم چه کسی سعید را کشته ! "و اگر باز هم بخواهیم در این ور بازار بگردیم چند سالی بعد فوت آیه الله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی فرزندش سید احمد خمینی به یکباره تمام سیستمهای گوارشی و اعصاب و خونش از کار افتاد و درست بیست و چهار ساعت بعد از سخنرانی اش فوت کرد جمعیت میلیونی وی را تشعیع کردند و در کنار پدرش به خاک سپردند اما بعدها همان دست کم یک میلیون نفر در بعد قتلهای زنجیره ای شنیدند که سید احمد خمینی هم یکی از حذف شدگان بوده و به فرمان رهبر و بدست سعید امامی و عمالش کشته شده اما همه یا نشنیده گرفتند و به روی خودشان هم نیاوردند یا خیلی زود فراموش کردند... دنیای عجیبی هست و همه ما دچار گیجی و فراموشی شده ایم ، بیست سال پیش که سامی کشته شد تنها وزارت اطلاعات در اطلاعیه ای کوتاه اعلام کرد که قاتل دکتر سامی در تعقیب گام به گام سربازان امام زمان شناسایی شده اما لحظاتی پیش از دستگیری در حمامی در شهر اهواز اقدام به خود کشی نموده . تا اینکه بعدها در جدال قدرت جناح چپ و راست درست وقتی که یک چهره گمنام به مقام شهرداری تهران رسید به یکباره نجواها بلند شد که چرا قاتل دکتر سامی را شهردار کردید ؟ اما همه زود فراموش کردند و عجیب تر که بعدها همان فرد شد رئیس جمهور بله اکنون ما همه دکتر محمود احمدی نژاد را می شناسیم اما فراموش کردیم ضجه های همسر سامی را ، فراموش کرده ایم که روزگاری وی چکاره بوده است ! سعید امامی هر چه که بود جانی بود یا قاتل زنجیره ای به هر حال در زندان با دسیسه های هاشمی رفسنجانی از ترس اعترافات و بازجوئی های امامی که گفته بود بدون اذن روسای خود ( یعنی رئیس جمهور ؛ هاشمی رفسنجانی و وزیر اطلاعات ؛ فلاحیان ) آب هم نمی خوردم کشته شد و ما فراموش کردیم ماجرای مرگ امامی را و امروز همه در تلاشند که دوباره هاشمی رفسنجانی را میانه رو بنامند و دوباره اورا بر سر کار بیاورند ! هاشمی ای که در هشت سال دولتش امنیتی ترین دولت را داشت و برگترین جنایات و سرکوبها در دامن دولت وی انجام می شد و امروز همه او را میانه رو می خوانیم ! ما فراموش کاریم ! حالا همین دیروز پریروزها بود که کاظم دارابی نیز آزاد شد راستی کاظم دارابی که بود ؟ نه هنوز خیلی ها فراموش نکردند که کاظم دارابی و چند لبنانی دیگر، صادق شرفکندی، فتاح عبدلی و همایون اردلان و نورمحمد پور دهکردی را پانزده سال پیش در رستوران میکونوس در شهر برلین ترور کرده اند . حالا همین آقای قاتل که قرار بوده مابقی حبس ابد خود را در ایران بگذراند به ایران فرستاده شده است در پلکان هواپیما معاون وزیر امورخارجه و تعدادی از نمایندگان مجلس به استقبالش می روند و حلقه گل برگردنش می اندازند و برایش نشست و مصاحبه مطبوعاتی در پاویون دولت در فرودگاه برگزار می کنند ، عجیب است نه ؟ اما این عکس بالا را خوب نگاه کنید ، خوب نگاه کنید که تا چند سال دیگر که اگر این آقا البته به درد سعید امامی گرفتار نشود وقتی شد وزیر و وکیل آنوقت هم بشناسیدش و فقط نگوئیم " چقدر این اسم و این عکس آشناست " آخر می دانید ما ایرانی ها خیلی فراموشکاریم


گرد او رنده علیر ضا از انگلیستان

قتل هاي محمد مختاري و محمدجعفر پوينده




شايعه ناپديد شدن دو دگرانديش به نام هاي محمد مختاري و محمدجعفر پوينده بر سر زبان ها افتاد. چنانچه بعدها روشن شد، پوينده و مختاري نيز توسط همان تيمي كه فروهرها را كشته بودند، خفه شده و سپس به دار آويخته شده بودند. مسعود بهنود آن روزها را چنين به ياد مي آورد: مسعود بهنود: بعد از دوم خرداد يك حوادثي اتفاق مي افتاد كه نشان دهنده اين بود كه يك اتفاقاتي دارد مي افتد. اين حوادث برخي آشكار بود شبيه فهرست هايي كه با فكس به ما مي رسد و در آنها تهديد به قتل را تكرار مي كردند يا احضارهايي كه صورت مي گرفت، به نظر مي رسيد كه مقصودي جز شناسايي ما و مسيرهاي رفت و آمدمان و نوع ارتباطاتمان و محل زندگيمان در آنها نيست. به مكان هاي غيرمعمولي دعوت مي شديم. يك بار كه من به اتفاق محمد مختاري دعوت شده بودم به دادستاني انقلاب و در آنجا يك بازجويي عجيب و غريب چند ساعته صورت گرفت و سرانجام يك آقايي را معرفي كردند و گفتند از اين به بعد با اين فرد شما تماس داريد و هر شخص ديگري با شما تماس گرفت و خودش را مامور اطلاعات يا دادستاني معرفي كرد، حرفش را قبول نكنيد. در همچين فضايي نگراني بر همه حادث شده بود. من آخرين باري كه شخصا مرحوم فروهر را ديدم، برمي گشت به يك هفته اي قبل از حادثه. ت . ع: اما چرا داريوش فروهر و همسرش؟ عليرضا نوري زاده: ماجراي قتل داريوش فروهر و پروانه كه قرار نبود در اين جريان به قتل برسد، از آنجا شروع مي شود كه آقاي سعيد امامي در دوران وزارت آقاي فلاحيان در يك گزارشي كه براي ايشان مي نويسد كه اصل آن سند را من دارم. ايشان در آن سند از شماري از شخصيت ها نام مي برد و نكته جالب اين است كه از داريوش فروهر او در اين سند به عنوان شخي كه خود را گاندي فرض مي كند ياد كرده. سعيد امامي در آن نامه نوشت: ما با مجموعه هايي روبرو هستيم كه هر كدام با اوهام و خيالي با رژيم برخورد مي كنند. اينها را بايد سرشان را به سنگ زد. مثال مي زند: در كانون نويسندگان افرادي هستند كه به علت نقطه ضعف ها و پرونده هايي كه از آنها داريم، كاملا مي توانيم كنترلشان كنيم و جيكشان دربيايد پرونده اخلاقي برايشان باز مي كنيم، پرونده هاي مالي برايشان باز مي كنيم. اما شمار ديگري هستند كه نقطه ضعف ندارند و مثال مي زند: مختاري، پوينده، هوشنگ گلشيري، سيمين بهبهاني، شيرين عبادي، فروهر، پوينده و تمام آدم هايي كه در آن مرحله بايد تصفيه شوند و از بين بروند. ت . ع: اما داستان قتل مخالفان تنها به داريوش فروهر و همسرش منحصر نمي شود. عبدالكريم لاهيجي حقوقدان در پاريس مي گويد چگونه در آن جو سرشار از رعب و وحشت مختاري و پوينده را مي ربايند، خفه مي كنند و به دار مي آويزند. عبدالكريم لاهيجي: پس از قتل داريوش و پروانه فروهر، يك جو خوفي بر جامعه ايران و بخصوص تهران حكمفرما شده بود و همه مي ترسيدند آنها هم به همچين سرنوشتي دچار شوند. هم مختاري و هم پوينده را دستگير مي كنند، به داخل اتومبيل مي برند، در اتومبيل آنها را خفه مي كنند و بعد به يك بياباني نزديك بهشت زهرا مي برند كه ظاهرا محلي بوده براي اينطور جنايات و در يك اتاقكي آنها را به دار مي آويزند. تمام اين مسائل در پرونده هست و متهمان بارها و بارها تاكيد كردند كه فقط دستور مقامات مافوق را اجرا كردند. ت . ع: مسعود بهنود روزنامه نگاري كه آن روزها در تهران بود، مي گويد آن زمان همه منتظر بودند حادثه بدي اتفاق بيفتد. مسعود بهنود: پس از قتل فروهرها در جلسه اي كه پوينده و گلشيري هم حضور داشتند، پوينده اصلا نگراني به معني اين كه حادثه اي پيرامون وجود دارد نداشت. وي بسيار زحمتكش بود و در عين زندگي ساده، موضوع حقوق بشر برايش مهم بود و در مسائل سياسي روز خيلي خودش را مشغول نمي كرد و بر خلاف گشيري كه كاملا ما و خودش را در خطر مي ديد، پوينده اصلا اينطور نبود و خودش را داخل اين دايره حساب نمي كرد. چند روز بعد خبر كشته شدن پوينده آمد. ت . ع: يك ماه و نيم پس از قتل فروهرها و كشف اجساد مختاري و پوينده، در شرايطي كه افكار عمومي عمدتا انگشت اتهام را به سوي ماموران حكومتي نشانه گرفته بودند، وزارت اطلاعات در تاريخ پانزدهم ديماه 1377 اطلاعيه مشهور خود را انتشار داد. اطلاعيه وزارت اطلاعات: «با كمال تاسف، معدودي از همكاران مسئوليت ناشناس، كج انديش و خودسر اين وزارت كه بي شك آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بيگانگان دست به اين اعمال جنايتكارانه زده اند، در ميان آنها وجود دارد.» ت . ع: اين در حالي است كه در روز پس از وقوع قتل ها به نوشته مطبوعات و بر اساس شواهد، وزارت اطلاعات از قتل ها و علت آن خبر داشته است. عليرضا نوري زاده: تلفن منزل فروهرها كنترل مي شده و سيستمي گذاشته بودند كه تمام حركات و نقل و انتقالات در منزل شنيده مي شده. صداي درون ساختمان ثبت مي شده و اتفاقي كه مي افتد، در حيني كه اينها كارشان را انجام مي دادند و سر و صدا زياد بوده، يك نفر از تلفن منزل فروهر زنگ مي زند به آقاي مصطفي پورمحمد و خبر را به او مي دهد كه ناچار شديم زنش را هم بكشيم. اين تلفن در آن سيستم ثبت مي شود. فردي كه مي آمده و نوارها را بر مي داشته و نوار بعدي را مي گذاشته. روز بعد از قتل مي آيد و نوار را مي شنود و متوجه مي شود قضيه به كجا رسيده و در آن لحظه چنان شوكه مي شود و تحت تاثير قرار مي گيرد كه مي رود نوار را به يك مقامي كه قبلا در وزارت اطلاعات بوده و با آن كار مي كرده و از نزديكان آقاي خاتمي بوده، مي دهد و جريان را مي گويد. بنابراين 24 ساعت بعد از قتل فروهرها باز يك بخشي بوده كه اطلاع داشتند از دستگاه حكومتي كه كار، كار وزارت اطلاعات است. ت . ع: با اين وجود دو ماه پس از قتل فروهرها در تاريخ 28 ديماه كميته تحقيق اعلام مي كند تصميم گيري هاي افرادي كه قتل ها را ساماندهي و اجرا كرده اند به صورت محفلي بوده است. اطلاعيه كميته تحقيق و وزارت اطلاعات بسان زلزله اي بود بر اركان نظام اطلاعاتي كشور، بخشي از نظام كه هميشه دست نايافتني جلوه مي كرد


گرد او رنده علیر ضا از انگلستان

پیروز دوانی: نویسنده، مترجم ، پژوهشگر،


پیروز دوانی: نویسنده، مترجم ، پژوهشگر، تحلیل گرمسايل سیاسی ،مبارز سیاسی برعلیه رژیم استبدادی جمهوری اسلامی ایران ،بنیان گذار و دبیر وسخنگوی اتحاد برای دموکراسی در ایران بود. برای اطلاعات بیشتر از فعالیت ها و اثار وی به صفحه های این تارنما مراجعه کنید http://www.piroozdavani.com/ بیوگرافی پیروز دوانی پیروز دوانی روز سوم اردیبهشت سال 1340 در شهر تهران به دنیا آمد و به دلیل سنت مبارزاتی که در محیط خانوادگی ‏اش وجود داشت، از دوران کودکی به مسایل اجتماعی پیرامون خود حساس بود. با شروع انقلاب، پیروز ‏با انرژی و انگیزه وصف ناپذیر در سن شانزده سالگی به صفوف انقلابیون پیوست و بسوی اندیشه مارکسیسم - لنینیسم گرایش پیدا نمود. پیروز دوانی اولین بار در شهریور 1361 به خاطر هواداری و فعالیت با سازمان جوانان توده دستگیر و به مدت هفت ماه زندانی شد, از زمان آزادی در سال 1362 تا زمان دستگیری مجدد در اسفند سال 1369 فعالیتها ی گسترده ی آزادی خواهانه و انساندوستانه در رابطه با کارگران و خانواده های زندانیان و مقتولان سیاسی را با وجود سیستم کنترل قوی پلیسی رژیم حاکم در شرایطی در داخل کشو دنبال کرد که گروه گروه خود را از فعالیت در کشور خسته و ناامید می دیدند و به فرار از کشور دست می زدند. از نمونه ثمرات تلاشهای پیگیرانه و بی وقفه پیروز در این سالها تشکیل "کانون حمایت از زندانیان سیاسی (داخل کشور)" و اطلاع رسانی و افشاِگری در رابطه با فاجعه قتل عام زندانیان سیاسی است .ـ ـ12اسفند 1369 پیروز مجددا دستگیر شد و به مدت 6 ماه در سلول انفرادی شکنجه گاه اوین زیر انواع شکنجه ها قرار گرفت. هفت ماه پس از بازداشت در یک دادگاه غیر علنی محاکمه شد و به سه سال زندان و پنجاه ضربه شلاق محکوم شد و سه سال دیگر را به خاطر پی گیری فعالیت های سیاسی اش در سایه سار کوه های اوین و در کنار ‏بسیاری ازندانیان گروه های مختلف سپری کرد.ـ, پس از انتقال به زندان عمومی, با توجه به روحیه سرزنده و ایمان خلل ناپذیرش به ضرورت ایجاد تفاهم در میان گروه های مبارزو, به سازماندهی در میان زندانیان اعتراض به نقض حقوق آنان در زندان پرداخت و به زودی به چهره ای محبوب در زندان تبدیل گردید. همین امر موجب شد که بارها از سوی مسئولان زندان تحت آزار قرار گیرد, به انفرادی بازگردانده شود و ملاقات های وی با خانواده قطع گردد. در همین مدت بود که با چهره های سرشناس مبارز در زندان همچون عباس امیر انتظام و محمد علی عمویی آشنا شد زمستان سال1373 پس از رهایی از زندان,با توجه به سابقه زندان و آشنایی پلیس با نوع تفکر و عمل وی, تصمیم گرفت با استفاده از روزنه های موجود قانونی برای تحقق اهداف خود در زمینه اطلاع رسانی جامعه درباره نقض حقوق بشر به فعالیت خود ادامه دهد. از جمله این فعالیتها تاسیس “ شرکت پژوهشی پیام پیروز“ بود. از آنجا که طبق قانون,هر شرکتی می تواند بولتنی داشته باشد و فقط چاپ ( زینگ و فیلم) بولتن نیاز به مجوز وزارت ارشاد دارد, این شرکت بولتن های خود را بصورت کپی _فتوکپی در اختیار علاقمندان قرار می داد و از این طریق می توانست به انتشار متداوم بولتن های خبری و تحلیلی بپردازد. در این بولتن های سیاسی مقالات افراد گوناگون با دیدگاه های متفاوت در ارتباط با تحلیل شرایط ایران و نقض حقوق بشر و وضعیت زندان ها و زندانیای سیاسی چاپ میگردید. زیراکس و انعکاس گسترده زجر نامه فرج سرکوهی که بازتاب گسترده ای در سطح ایران و دنیا داشت ( در آن زمان پرونده فرج سرکوهی در افکارعمومی جهان مطرح شده و بزرگ ترين رسوائی را برای حکومت به وجود آورده بود) و تكثير سخنراني آقای منتظری نمونه ای از این فعالیت ها است پیروز سخت بر این باور بود که برای دسترسی به حقوق اساسی پایمال شده مردم بهتراز هروسیله ای ، برقراری صحیح جریان اطلاعات واندیشه است وانتقال آن به اسم شخص هم مهم نیست ؛ حصار سانسور را میبایست شکست ، به این دلیل وی در جهت انعکاس وقایع و افکار متنوع شجاعانه فعالیت داشت و ارتباط مستمر او با نیروهای سیاسی و فعالان جامعه مدنی به ‏سرعت از او چهره ای محبوب و درد آشنا ساخت. باور پیروز دوانی به ضرورت نزدیکی جریانات سیاسی موجب شد که از این دوران وی در ارتباط فعال با گروه های اپوزیسیون داخل کشور قرار گیرد و یکی از دست آورده های این ارتباط برگزاری میزگردی پیرامون علل وجود نابسامانی ها در جامعه و چگونگی رفع بحران عمومی در جامعه, با شرکت دکتر ابراهیم یزدی, مهندس عزت الله سحابی, دکتر حبیب الله پیمان و پیروز دوانی به عنوان یک فرد هوادار چپ و سوسیالیسم , در خرداد سال 1374, (1995) بود که متن این میزگرد به صورت زیراکس در سطح وسیعی و بطور علنی از طریق شرکت پژوهشی پیام پیروز منتشر شد و در نشریات خارج از کشور مانند نیمروز و کار بازتاب یافت .در بولتن ها ی شرکت پژوهشی پیام پیروز، مطالب گروه های سیاسی اعم از ملی ها، ملی – مذهبی ها، چپ ‏ها و دموکراسی خواهان منعکس میشد و در بین دیگران توزیع ‏میگردید. او در این حرکت ‏فرهنگی کوشید تا با احترام به همه گروه هایی که در این راه هزینه پرداخته اند و در زیر بنای دیدگاه ‏ها و تفکرات خویش در راه آزادی و دموکراسی به عدالت اجتماعی و تأمین حقوق و مطالبات آزادی خواهانه کارگران و دیگر طبقات زحمت کش ‏توجه دارند، همه را حول سازمان اتحاد برای دموکراسی به هم نشینی و همراهی دعوت کند. او همچنان ارتباطات فرهنگی اش را با بخش وسیعی ‏از علاقمندانی که در نقاط مختلف کشور با او ارتباط برقرار کرده بودند، گسترش داد.‏ دستگیری های کوتاه مدت و تهدیدات تلفنی،بر این مبنی که اگر دست از فعالیت بر نداری اينبار احضارت نمی كنيم بلكه خفه ات می كنيم زنگ خطرهایی بود ولی پیروز مستمر فعالیت هایش را برای کسب آزادی و برقراری دموکراسی آگاهانه ادامه داد. روزسه شنبه سوم شهریور1377(25 اگوست 1998) پیروز دوانی ازخانه خارج گردید وتوسط ماموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ربوده شد. این خبر ابتدا به نقل از شادروان داریوش فروهر رهبر حزب ملت ایران درافکار عمومی و رادیوهای برونمرزی انعکاس یافت. زنده یاد داریوش فروهر و پروانه اسکندری تا آخزین روزهای زندگی سرافرازانه خود پیگیر وضیعت پیروز بودندبا توجه به سفارشات خود پیروز و همچنان سابقه ضد انسانی و خون آشام جمهوری اسلامی, دوستان و خانواده پیروز به سرعت افکار عمومی و سازمانهای مدافع حقوق بشر را مطلع ساختند به این امید که شاید بتوان مانع انجام نقشه شوم سربازان گمنام و اربابان افشاء شده اشان شوند. ـدر ابتدا مسؤلان جمهوری اسلامی با سماجت ابراز بی اطلاعی از وضیعت پیروز دوانی می کردند و سعیشان بر این بود که ربوده شدن پیروز را بی ربط به قتلهای سیاسی جلوه دهند و با شایع پراکنیهای دروغین سرنوشت پیروز را همانگونه که تهدید کرده بودند آسان به فراموشی بسپارند. پیگیری خانواده و دوستان , صداقت وکیلی توانا و آگاه همچون ناصر زرافشان , شهامت روزنامه نگارانی چون اکبر گنجی و درگیریهای جناحی درون قدرت مانند آنچه در جریان دادگاه عبدالله نوری وزیر مستضیح کشور رخ داد همگی باعث شدند که نشان دهند ربودن, شکنجه و سپس قتل پیروز دوانی از موارد بسیار نادر از قتلهای سیاسی مشابه در تاریخچه سیاه جمهوری اسلامی باشد که در ارکان رسمی نظام ما نند کمیسیون اصل نود , صحن علنی مجلس شورای اسلامی و دادگاه ویژه روحانیت صدور حکم قتل از سوی سه روحانی ( غلامحسین محسنی اژه ای وزیر اطلاعات دولت احمدی نژاد یکی از آن سه روحانی است) خارج از محوطه قانونی و قضایی جمهوری اسلامی به ثبت رسیده است

گرد او رنده علیر ضا از انگلیستان

نقض حقوق بشر در ايران به روايت تصوير


نقض حقوق بشر در ايران به روايت تصوير , اين تصاوير بيش از هر گزارشی ابعاد گسترده پايمال شدن حقوق بشر درايران را در معرض ديد همگان قرار می دهد
تنظیم کننده علیر ضا از انگلیستان

Sunday 7 December 2008

قتل های زنجیره ای چگونه آغاز شد؟


شب پرستانی كه پس از قتل عام زندانیان سیاسی در سالهای 1360- 1367 از خفیه گاه اوین و گوهر دشت بیرون آمده بودند، شكار در شهر را آغاز كردند و این سرفصل قتل های زنجیره ایست. دستانی كه طناب دار را در شوفاژخانه زندان اوین بر گردن فرج الله میزانی (صاحب كتاب"حماسه داد") انداختند و مترجم سیاسی تاریخ ایران "پورهرمزان" را به دار كشیده بودند، در پس كوچه های تهران و اصفهان و مشهد، امثال پوینده، سعیدی سیرجانی، مختاری، میرعلائی، زال زاده، فروهر، تفضلی، مجید شریف و... را شكار كردند. دانش و فضیلت را شكار كردند تا چپاول و غارت آلوده به خرافات را به تقدس تبدیل كنندتا بتوانند خشونت و كشتار را تضمین كنند.
بدین ترتیب است كه پرونده قتل های زنجیره ای با پرونده قتل عام زندانیان سیاسی پیوند دارد. از یك تبار و ریشه و ادامه آنست. همین شب پرستان زندگی ستیز بودند كه محمد رضا سعادتی را در اوین اعدام كردند تا فصل خونین دهه 60 آغاز شود و باز همین جانیان بودند كه در كمین چند تنی كه به زندان افكنده بودند لحظه شماری می كردند تا: هاشم آغاجری، ناصر زرافشان، باقی، گنجی، عبدی، اشكوری و... را نیز از زندگی ساقط كنند.
خواب خونین دهه 60 را در سر داشتند و دارند. اگر می توانستند با همان انگیزه كه محمد رضا سعادتی را اعدام كردند،اكنون دیگر، تلاشگران آزادی در زندانها نبودند و زندگی را از آنان نیز ستانده بودند.
پوینده و مختاری دو قربانی بزرگ قتل های زنجیره ای اند كه بدقت شناسائی و شكار شدند. اگر در دهه 60 به چنگ آمده بودند همان سرنوشتی را داشتند كه قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی داشتند. در زندان نتوانستند حلقه دار بر گردنشان بیافكنند اما در خانه های تیمی-امنیتی همان جنایتی را مرتكب شدند كه در زیر زمین اوین مرتكب شدند. هر دو را با طناب خفته كردند!
آنچه به قتل های زنجیره ای معروف شد ، با همۀ تلاشی كه كارگزاران حكومت برای محدود جلوه دادن آن بكار بردند و میبرند ، از چهار یا پنج قتل فراتر میرود . این زنجیره از هفتاد تا هشتاد حلقه و یا بیشتر پدید آمده است.
طرح كشتار دگر اندیشان در حكومت دینی ، تاریخی به قدمت حكومت جمهوری اسلامی ایران دارد ولی در هر سه دهه گذشته ، شیوه های اجرائی مربوط به خود را داشته است.
زمستان سال 71 ، پس از بالا گرفتن حساسیت علیه موضوع تهاجم فرهنگی غرب ، وزارت اطلاعات با هزینه قابل توجهی اقدام به تأسیس مركزی بمنظور بررسی محتوای مطبوعات كرد. سه سال قبل از آن تاریخ در مرداد ماه سال 68 ، سعیدی سیرجانی پس از چاپ مقاله «نكته» در روزنامه اطلاعات نگاه های امنیتی را به آهستگـــی و دقت متوجه خود كرده بود . سیرجانی در آن مقاله پنج ادعا را مطرح می كرد:
ـ ساده اندیشی مسئولین در مدیریت جنگ 8 ساله با عراق.
ـ مبارزه شعاری صرف با آمریكا.
ـ اجتناب از گروگان گیری.
ـ اداره مملكت بدون خردمندی.
ـ پرداختن مسئولین به خارج از كشور بجای داخل.
اما سیرجانی ماجرای دیگری پیدا كرد . وی پس از دو نامه سرگشاده طی سال های 71 و 72 به تندی به جو فرهنگی حاكم بر كشور تاخت و بدلیل فقدان گارد حفاظتی مانند مهاجرانی و پائین بودن ضریب ضربه پذیریش سرنوشت متفاوتی برای خود رقم زد.
نامه نگاریهای سیرجانی با فعالیت گسترده واحد تحقیقات مطبوعاتی جدید التأسیس وزارت اطلاعات، همزمان شده بود. وزارت با استقرار این واحد در ساختمان چهار طبقه ای در انتهای خیابان گاندی در شمال شهر تهران ، كادر گسترده ای را صرفاً مسئول بررسی مطبوعات و تفكیك موضوعی و محتوائی كلیه نشریات كشور كرده و پس از فیش برداری های گسترده از مطالب نشریات ، آن مطالب را در جریان یك خط تولید پیچیده و حرفه ای مبدل به بولتنی كاملاً جهت دار و اغوا كننده می نمود، كه مسئولیت تغذیه ناسالم اطلاعاتی مسئولین كشور را عهده دار بود.
با پایان سال 71 واحد مزبور به ساختمان مجللی در خیابان پاسداران و نزدیك منزل و محل كار سعید امامی منتقل شد و سه شیفته مشغول تداوم حركت خط تولید بولتن های كاملاً محرمانه خود بود.این واحد مستقیماً زیر نظر گروه اجتماعی وزارت اطلاعات فعالیت می كرد و طبعاً بنا به ماهیت كارش نامه نگاریهای سیرجانی نیز از چشم آنان پنهان نماند و سرنوشت شومی را برای سیرجانی رقم زد.
بدنبال نامه نگاری های وی ، بولتن ویژه ای برای سیرجانی تهیه شد و از همین جا پروژه بازداشت ، اعتراف و استحاله سیرجانی آغاز می شود .متعاقب بازداشت سیرجانی ، 134 نفر از نویسندگان مطرح كشور طی نامه ای در سال 72 اعتراض خود را نسبت به بازداشت سیرجانی اعلام كردند و متعاقب تقریر این نامه فشار بر امضاء كنندگان آن آغاز می شود.
"عباس زریاب خوئی" زیر فشــــــار سنگین امنیتی در آن ایام در گذشت . «احمد میر علائی» در سال 74 بشكل مرموزی با تزریق الكل ، دچار ایست قلبی شد و فوت كرد. بعد از آن دستگیری و صحنه سازی های تصنــــــعی سناریوی فرار «فرج سركوهی» از ایران رخ داد.
آبـان 75 مرگ مشكوك «غفار حسینی» و در دی ماه همان سال جسد «احمد تفضلی» در حالیكه با دیــــلم سرش را شكافته بودند پیدا می شود. جسد «ابراهیم زالزاده» پس از آنكه وی در اسفند 75 مفقود می شود در فروردین 76 در حومه تهران كشف می شود.در كنار همه اینها سناریوی ناموفق سقوط اتوبوس نویسندگان به درّه در مسیر سفر به ارمنستان روی داد.
ماشین جنایت به راه افتاده بود و سرمست از قدرت به پیش می رفت و علی الظاهر هیچ نهاد یا مسئولی هم از توان نظارت بر عملكرد وزارت اطلاعات برخوردار نبود.
در تابستان سال 72 زمانی كه «هاشمی رفسنجانی»برای دومین بار موفق به تصاحب كرسی ریاست جمهوری ایران شد ، هنگام معرفی كابینه دوم خود به پارلمان در دفاع از «علی فلاحیان» وزیر اطلاعات كه در كابینه قبلی هم عهده دار همین سمت بود تنها به یك جمله اكتفا كرد :"آقای فلاحیان هم كه كسی جرأت ندارد به ایشان رای اعتماد ندهد"!
فلاحیان كه در جلسه مزبور حاضر بود ظاهراً از این شیوه معرفی خشنود شد و عكس العمل خود را تنها با تبسمی مقتدرانه به هاشمی نشان داد.
ترسی كه هاشمی به آن اشاره می كرد ، ترسی واقعی بود . زیرا نمایندگان بخوبی می دانستند مرجع توجیه كننده شورای نگهبان برای تأیید یا رد صلاحیت كاندیداهای پارلمان ، وزارتخانه ای است كه فلاحیان در رأس آن قرار دارد.
در اول مهر ماه 1377 حمید حاجی زاده شاعر كرمانی و فرزندش را با ضربات چاقو به قتل می رسانند.
در 30 آبان 1377 نوبت به داریوش و پروانه فروهر می رسد. آنها را در خانه مسكونی اشان با كارد به قتل می رسانند.
در چهار آذر 1377 نوبت به مجید شریف ( نویسنده و مترجم و تلاشگر آزادی) می رسد.
در همین ایام پیروز دوانی را می ربایند و بعد ها به قتل می رسانند.
با ربودن و به قتل رساندن محمد مختاری و محمد جعفر پوینده به فاصله یك هفته در پائیز 1377 ، واژه قتل های زنجیره ای بر زبانها جاری میشود .از آنزمان بسیار در باره این جنایات نوشته و گفته شده است . متهمین كاذب این پرونده و عوامل اصلی این جنایات ، همچون سالهای متمادی در مسند وزیر و نماینده و رهبری در حكومت دینی ایران به تداوم سركوب و به زندان افكندن مخالفین خود مشغول می باشند.
اینها فقط بخشی از قربانیان قتل های زنجیره ای هستند كه توسط كارگزاران همین نظام به شیوه های گوناگون به قتل رسیده اند.
دکتر کاظم سامی (وزیر بهداری کابینه مهندس مهدی بازرگان) که نامبرده در سال 67 به طرز فجیعی در مطب خود بوسیله آدمکشان رژیم به قتل رسید.
منوچهر صانعی کارمندی که بر روی اسناد و مدارک بنیاد مستضعفان کار می کرده و فیروزه کلانتری، در 28 بهمن ماه 75 مفقود شدند و جسدشان در 3 اسفند در حالی که با 13 ضربه چاقو کشته شده بودند، کشف شد.
دکتر احمد نفضلی ، محقق و نویسنده ، در راه خانه خود مفقود شد. جنازه او روز بعد در حوالی تهران "کشف شد".جمجمعه اش شکست و استخوان های پا و دست وی از جا در آورده شده بود.
مهندس حسین برازنده، مفقود در مشهد. در تاریخ 16/10/73 جنازه او در نزدیکی زندان وکیل آباد کشف شد. او فردی مذهبی که تملق از سران رژیم را شرک آلود می دانست.
احمد میرعلائی در 2/8/74 به قتل رسید.
دکتر فلاح یزدی که در جلو چشمان فرزندانش به قتل رسید. او پزشک حسین علی منتظری بود.
سعید سیرجانی، در سال 72 به جرم های مختلف از قبیل، ارتباط با سیا و خرید و فروش مواد مخدر دستگیر، و در 6/9/73 به دست سعید امامی کشته می شود.
معصومه مصدق،دختر دکتر غلامحسین مصدق،و نوه محمد مصدق.
ابراهیم زال زاده در تاریخ 5/12/75 ناپدید و در فروردین 76 به قتل رسید. سینه و پشت او را با 15 ضربه کارد، پاره پاره کرده بودند.
کشیش دیباج در مرداد 1373 در کرج.
کشیش میکائیلیان در کرج ، مرداد 1373
کشیش هاپک هوسپیان ، در مرداد 1373 در کرج
سیامک سنجری ، در 13 آبان 75 ، در سن 28 ساله گی و در آستانه جشن ازدواج ، کشته شد.
خانم برقعی در وزارت اطلاعات قم به قتل رسیده است.
علیان نجف آبادی ، در دی ماه 75 مفقود شده است.
امیر غفوری ، در اسفند 75 مفقود شد.
سید محمود میدانی ، در فروردین 76 مفقود شد
غفار حسینی در آبان 75 در اصفهان ربوده و کشته شد
حمید حاجی زاده و فرزند 9 ساله اش در کرمان ربوده و کشته شدند
حسین سرشار، خواننده اپرا، به جرم دوستی با استاد سعید سیرجانی، او را پس از دستگیری مورد شکنجه قرار دادند که براثر آن حافظه خود را از دست داد. وی را در آبادان رها کرده و توسط یک تصادف ساختگی به قتل رساندند.
محمد تقی زهتابی مورخ و زبان شناس در 9/10/1377 به قتل رسید
شیخ محمد ضیایی، امام جمعه بندرعباس در 13/10/1377 به قتل رسید
ماموستا رییعی ، امام جمعه کرمانشاه
ماموستا فاروق ، امام جماعت در کرمانشاه
کاظمی استاد دانشگاه
پیروز دوانی و دوست وی رستمی ، درتهران و همدان ربوده و کشته شدند.
فاطمه قائم مقامی ، به دستور مستقیم فلاحیان کشته شده است
زهرا افتخاری در 1 اسفند ماه سال 76 ربوده و سپس کشته شد
ناصر سبحانی از شاگردان مفتی زاده
قیدی از پرسنل نیروی هوایی جنازه او را که با 30 ضربه چاقو کشته شده بود در سعادت آباد پیدا کردند
حسین فتاپور، آذر 78 ، در برابر خانه اش کشته شد
فرزانه مقصود و خواهرزاده اش ، در اسفند 75 با ضربات چاقو کشته شدند
عزت الله علی زاده ، او را "خودکشی" کردند.
خسرو قشقائی. پس از دریافت امان نامه از خمینی با تلاش رجبعلی ملایری که به روئیت هاشمی رفسنجانی و خامنه ای رسیده بود ، در حمام خانه رجبعلی ملایری توسط مصطفی کاظمی در شیراز به قتل رسید.
دکتر مجید شریف آبان سال 77
داریوس فروهر و پروانه اسکندری فروهر در آبان سال 77 با 30 ضربه چاقو
محمد مختاری در آذر سال 77 به وسیله طناب خفه شد
محمد جعفر پوینده در آذر سال 77 توسط طناب خفه شد
شمس الدین امیر علایی ، هم کار مصدق و اولین سفیر ایران پس از انقلاب اسلامی در فرانسه ، در مرداد 73 در اثر تصادف ساختگی کشته شد.
مهندس کریم جلی و همسر او فاطمه اسلامی ، در 26 دیماه سال 77 در منزل خود به قتل رسیدند
جواد امامی ، کارشناس دادگستری و همسرش سونیا آل یاسین در 25 دیماه سال 77 د ر خانه خود کشته شدند
زهره ایزدی ، دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران ، در سال 73 کشته شد
دکتر جمشید پرتوی ، متخصص بیماری های قلبی ، پزشک مخصوص احمد خمینی در 24 دیماه سال 77 در خانه خود به شکل مشکوکی به قتل رسید
دکتر خاکسار در تهران به قتل رسانده شد
محمد روانبخش ، کشیش ( با نام محمد باقر یوسفی گزارش شده ) در مرداد 73
محمد نظری ، عضو حزب رنجبران در بندخان 12 دسامبر 92
حسن شاه جمالی ( مسلمان مسیحی شده ) در مرداد 73
کریم نور علی ، وی را از ترکیه به ایران آوردند
محمد بابائی ، در سقز به قتل رسید
عبد الله باک ، 19 ژوئیه 95 در بوکان. 58- عثمان زورایی ، در سال 91 سردشت
احمد فاطمی ، 12 اوت 92 در سر دشت
محمد ناتوئی ، 12 ژانویه 95 در بازپان
علی تالوره ، در ژوئن 92 مریوان
بهروز تقی زاده ، 16 اوت 94 در ارومیه
سراج الدین جاجوری ، 22 اوت 94 در ارومیه
محمد سعید جادری ، 22 دسامبر 94 در کوی سانجاق
عبدالکریم جلالی ، 21 مارس 96 در کوی سنجق
سالار جلالی ، 1 سپتامبر 92 در نو سود
محمد جلیل ، 21 سپتامبر 91 در پیرانشهر
رفعت حسینی ، 8 دسامبر 97 در کوی سنجق
الماس خدر ، 1 سپتامبر 91 در اشنویه
محود رحمانی ، 2 ژوئن 92 در پیرانشهر
اصغر رستمی ، 24 اوت 95 در ویلاز رستم
و........
در دهمین سالگرد این جنایات، از دادخواهی خانواده قربانیان قتل های زنجیره ای برای تحقق عدالت حمایت کنیم.
گرد او رنده علیر ضا از انگلستان

سخنرانی روح الله حسينيان در مورد قتل‏های زنجيره‏ای‏

متن زير سخنرانی روح الله حسينيان در رابطه با قتل های زنجيره ای و وقايع مرتبط به 18 تير در مدرسه حقانی قم است. اين سخنرانی شايد یکی از معدود مواردی است که یکی از سردمداران قتل و جنايت در رژیم جمهوری اسلامی بدون هيچ شرم و پرده پوشی و با افتخار به اين آدم کشی ها سخن می گويد. وی که یه گفته خود مسئول و قاضی بسياری از "پرونده های امنيتی" مهم در طول سالها بوده و از نزديک با شکنجه وحشيانه زندانيان و شکنجه گران اشنائی و همکاری نزديک داشته است در اشاره به بازجويان متهمان پرونده قتل های زنجيره ای از شکنجه متهمان به عنوان یک امر عادی و نيز و قتل سعيد امامی سخن می گويد.

‏‏ ‏‏سخنرانی جنجالی روح الله حسينيان در مورد قتل‏های زنجيره‏ای‏: ‏‏ ‏سپاس خداوند را که اين توفيق را به بنده عنايت کرد که به خدمت دوستان و عزيزان خودم، محصلين مدرسه‏ای که حق ‏بزرگی بر گردن ما دارند و ما تا پايان عمر و حياتمان خودمان را مديون اين مدرسه می‏دانيم. خدا اين توفيق را داد که ‏خدمت اين عزيزان برسم. اميدوار هستم در اين مدت کوتاهی که در خدمت عزيزان هستم، آن‏چه که مصلحت آخرت ما در ‏آن است، خداوند بر اين بنده جاری کند و ان شاء الله در قلوب همه ما هم موثر بگردد. ‏سوال فرموده بودند که: «در مدرسه فيضيه فرموديد که قضيه قتل‏ها هرگز روشن نخواهد شد، به علت اين که پی‏گيری ‏قتل‏ها به عهده کسانی است که روشن شدن قضيه به ضرر ايشان تمام می‏شود. اگر ممکن است توضيح بيشتری ‏بفرماييد». ‏قضيه قتل‏ها مثل اين که گريبان ما را گرفته، هر چه ما می‏خواهيم فرار کنيم، راه فراری وجود ندارد. عرضم به حضورتان، ‏اجازه بدهيد من اطلاعات بيشتری را در رابطه با ماجرای قتل‏ها در اختيار دوستان قرار بدهم که جواب خيلی از اين ‏سؤالاتی که قطعا سؤالات بعدی هم در اين رابطه هست، روشن خواهد شد و شايد بيشتر وقت مجلس‏مان را هم بگيرد. ‏اما خواهش می‏کنم که دقت بفرماييد چون مطالبی که عرض می‏کنم، همه سلسله‏ای است متصل به هم و بايد همه را ‏در نظر گرفت تا ان شاء الله نتيجه نهايی را بتوانيم بگيريم. ‏قبل از اين که اين قتل‏ها آغاز بشود، من بيوگرافی آقای موسوی معروف به آقای کاظمی البته اسم اصلی‏اش آقای ‏کاظمی است، در اين مصاحبه‏هايی که آقای نيازی می‏کنند و اطلاعيه‏هايی که سازمان قضايی می‏دهد، به سيدمصطفی ‏کاظمی يا به اعتبار ما آقای موسوی (موسوی شيرازی). آقای موسوی بچه استان فارس است. از همان زمانی که ‏اطلاعات در سپاه تشکيل شد، در اطلاعات سپاه بود و از همان زمان متهم بود که با دستگاه آقای منتظری، هادی و ‏مهدی هاشمی در ارتباط است. بعد از اين که وزارت اطلاعات تشکيل شد و اداره کل اطلاعات هم در استان فارس ‏تشکيل شد، ايشان به عنوان مسؤول اداره کل اطلاعات فارس انتخاب شدند که درگيری درونی از همان جا در استان ‏فارس هم شروع شد و ايشان معروف بود در همان زمان، از بچه‏های چپ استان فارس هست. درگيری بين ايشان و امام ‏جمعه شيراز به اوج خود رسيد که ناچار شدند آقای موسوی را از شيراز به تهران منتقل کنند و در وزارت هم که بود ‏معروف بود به چپ‏گرايی. در جريان انتخابات به شدت از جناب آقای خاتمی حمايت می‏کرد و اين حمايت هم به قدری ‏افراطی شده بود که بعد ديگر حتی طرفداران خود آقای خاتمی هم ناراحت می‏شدند. ‏در اين ماجرا، مدتی قبل از اين که اين قتل‏ها شروع بشود، آقای موسوی خدمت آقای خاتمی می‏رسد، ناگفته نماند که ‏برای معاونت امنيت هم از طرف رياست جمهوری، آقای موسوی پيشنهاد شده بود به آقای دری که ايشان به عنوان ‏معاون امنيت نصب شود اما به ادله مختلف پذيرفته نشد. اما به عنوان معاون معاون امنيت يا جانشين معاون امنيت ‏منصوب شدند. قبل از اين که اين قتل‏ها به وقوع بپيوندد، ايشان خدمت رئيس جمهوری می‏رسد و مطلبی را اعلام ‏می‏کند و می‏گويد که در وزارت اطلاعات سناريويی در حال تدوين است و می‏خواهند عده‏ای را به قتل برسانند تا باعث ‏سقوط دولت شما بشود. هنوز از قتل‏ها خبری هم نبود و حتی با يکی از مشاورين رياست جمهوری هم تماس تلفنی ‏گرفته و اين جريان را گفته، که خوشبختانه نوارش موجود است و ضبط شده اين مکالمه. بعد از مدتی قتل‏ها شروع شد. ‏قتل‏ها وقتی که فروهر و خانمش کشته شدند، رئيس جمهور موضع‏گيری کرد، مسؤولين ديگر موضع‏گيری کردند، خصوصا ‏رياست جمهوری موضع تندی گرفت و هيأت هم از آن زمان شروع به کار کرد. بلافاصله بعدش قتل‏های ديگری هم به وقوع ‏پيوست که از همان اول اين ماجرا را مشکوک می‏کرد که چرا واقعا چنين اتفاقاتی دارد پشت سر هم به وجود می‏آيد. بعد ‏از اين که ماجرای قتل‏ها به اوج خود رسيد، خود آقای موسوی رفت به دفتر رئيس جمهور و گفت که اين قتل‏ها توسط من ‏انجام شده و کشفی هم اصلاً در کار نبود. خود ايشان رفتند گفتند. حتی دو سه روز ايشان را تحويل نمی‏گرفتند و ‏می‏گفتند دروغ است، مگر می‏شود آقای موسوی دوم خردادی طرفدار جبهه دوم خرداد چنين کاری را مرتکب شده باشد؟ ‏نمی‏پذيرفتند و می‏گفتند باز اين سناريو است. تا بالاخره آن‏قدر اصرار کرد که پذيرفتند. ‏نکته بسيار مهمی در بازجويی، آقای موسوی مطرح کرده است که باز من عرض می‏کنم، آخرين حرفش هم همين است. ‏آقای موسوی علت و انگيزه قتل‏ها را چنين بيان می‏کند، عين عبارت است که من حفظ کرده‏ام، ايشان می‏گويند که: « ‏تحليل ما از اوضاع جاری روز اين بود که آقای خامنه‏ای غير از امام است و آقای خاتمی هم به دليل اين که 20 ميليون رای ‏آورده و بيست ميليون پشتيبان دارد، قدرتش بيشتر از بنی‏صدر است و ما اين قتل‏ها را مرتکب می‏شويم و به گردن آقای ‏خامنه‏ای می‏اندازيم و جنگ بين اين دو منجر به شکست آقای خامنه‏ای در مقابل خاتمی خواهد شد». ‏درست 15 يا 16 روز بعد از دستگيری آقای موسوی، بنده برای اتمام حجت رفتم دفتر آقای خاتمی که با ايشان ملاقات ‏کنم. آقای ابطحی بدون کم و کاست تحليلش از اوضاع همين بود و با صراحت به ما اعلام کرد، گفت: «فلانی ببين، آقای ‏خامنه‏ای غير از امام است و آقای خاتمی بيست ميليون نفر پشت سر دارد، آقای خامنه‏ای 8 ميليون رأی آورد و اگر ‏درگيری به وجود بيايد، شما مطمئن باشيد که آقای خامنه‏ای پيروز نخواهد شد». شما ببينيد کسی که خوشبختانه من ‏چند روز بعدش که رفتم در سپاه سخنرانی کردم، اين را نقل قول کردم که آقای ابطحی هم رسيد به من و گلگی کردند ‏که چرا يک مطلبی را که من در جلسه خصوصی گفتم آمدی عمومی گفتی. خوشبختانه کسی هم بود که نتوانند بعدا ‏انکار بکنند. گفتم شما داری توطئه می‏کنيد عليه رهبری، حالا من اين مطلب را در يک جلسه خصوصی اين ور و آن ور ‏نگويم؟ به هر حال اين برای من بسيار مهم بود که چطور می‏شود که کسی که مرتکب قتل شده و مسؤول دفتر مقام ‏محترم رياست جمهوری، اين حرف را می‏زنند آيا جز اين هست که بايد يک جريان فکری حاکم بر اين جريانات باشد؟ آيا ‏منشأيی غير از يک منشأ واحد اين دو سخن‏گو و اين دو نفر بايد داشته باشند؟ بعد پی‏گيری کردم که خب حالا چه‏طوری ‏می‏خواستند اين ماجرا را گردن مقام معظم رهبری بيندازند. قتل‏ها را مرتکب شدند. خب قطعا نمی‏گويند که خود آقا آمده ‏و کشته. گفتند که آقای موسوی در بازجويی می‏گويند که قرار بود ما اين قتل‏ها را به کردن سپاه بيندازيم و بگوييم سپاه ‏اين کار را کرده و معلوم بود که سپاه زير نظر فرماندهی کل قوا هست و وقتی که به گردن سپاه بيافتد معنايش اين است ‏که آقای خامنه‏ای چنين چيزی را دستور داده. درست اين مطلبی را که آقای موسوی در بازجويی‏اش اعتراف می‏کند، ‏شب 21 ماه رمضان در مسجد حسين‏آباد آيت الله طاهری، هنگام سخنرانی يکی از روحانيون جناح چپ «مجمع ‏روحانيون» در مسجد حسين آباد اتفاق می‏افتد. دست خط مقام معظم رهبری، واقعا ديدنی است، دست‏خط مقام معظم ‏رهبری را جعل کردند. البته وقتی دقت می‏کنيم می‏فهميم که آن دست‏خط نيست. اما تلاش کردند که نزديک هم باشد ‏که خطاب به سردار رحيم صفوی، که سردار رحيم صفوی اين دگرانديشان و نويسندگان روشنفکر، معاند و مرتد هستند؛ ‏شما اين‏ها را از بين ببريد. يعنی همان کاری را که قرار بوده در ماجرای اين قتل‏ها انجام بدهند. خوشبختانه اين فرد ‏دستگير شده، يکی از وابستگان سيدمهدی هاشمی است که دستگير شده و اعتراف هم کرده است به جعل اين نامه. ‏باز دوباره اين دو تا واقعه را وقتی که کنار هم گذاشتم، اينها را خدمت مقام معظم رهبری هم من عرض کردم. اين دو ‏مطلب را که گفتم خدمت ايشان هم عرض کردم. وقتی کنار هم گذاشتيم که آن آقا در زندان اعتراف می‏کند که ما از ‏طريق سپاه و بيرون از زندان هم درست می‏آيد؟ اين برنامه اجرا می‏شود و شايعه علمی می‏شود و اجرا می‏شود و حتی ‏جعل می‏شود. من فهميدم که بايد يک ماجرايی پشت اين قضيه باشد. در همين حين ماجرای آقای پروازی پيش آمد. ‏آقای پروازی يک طلبه‏ای است با بچه‏های حزب‏الله همکاری می‏کرد. بعدا درگير شدند با بچه‏های حزب‏الله و ايشان ‏منشعب شد و شروع کرد عليه بچه‏های حزب‏الله فعاليت کردن و حرف زدن و صحبت کردن. از اين موقعيت گل‏آلود آقای ‏سعيد حجاريان، آقای امين‏زاده معاون وزير امور خارجه، آقای محسن آرمين سخنگوی مجاهدين انقلاب اسلامی، اين سه ‏نفر و يک نفر ديگر هم آقای افشار که من نمی‏شناسم، هنوز هم نمی‏شناسم، که چه کسی است، می‏آيند اين طلبه ‏بنده خدا را می‏برند و تحريکش می‏کنند و می‏گويند بيا و بگو که اولاً حزب‏الله تا به حال چه کارهای خشونت‏آميزی انجام ‏داده و ثانياً بيا و بگو اينها با دستور رهبری بوده. اين شروع می‏کند و يک ليستی از کارهايی را که حزب‏الله کرده‏اند، کجا ‏سينما آتش زده‏اند، کجا چه کار کرده‏اند، می‏گويد که مثلاً ده‏نمکی می‏گفت که ما از آقا اجازه گرفته‏ايم، فلانی گفته که ما ‏اجازه گرفته‏ايم. آقای سعيد حجاريان شخصيت خيلی بالايی هستند، بالاخره مشاور رئيس جمهور بود آن زمان، مشاور ‏رئيس جمهوری می‏نشيند اين نوار را پياده می‏کند و اين می‏گويندهايش و فلانی می‏گويد را حذف می‏کنند و همه اين ‏عوامل به قول خودشان خشونت‏آميز را می‏گويند ما به دستور رهبری انجام داديم و جزوه‏ای چاپ می‏کند، و برای من هم ‏فرستادند به نام «سخنرانی حجةالاسلام پروازی در جمع رزمندگان بسيج» و پخش کردند و از آن طرف آمدند اين بنده ‏خدا، خود بازجويی آقای پروازی را نگاه کردم، آقای پروازی می‏گويد که من رفتم اعتراض کردم به آقای حجاريان، که آقا اولاً ‏بنا نبود شما چنين چيزی را منتشر بکنيد، بعد هم چرا صحبت‏های مرا تحريف کرديد، آمديد بعضی قسمتش را حذف ‏کرديد. می‏گويند خب حالا يک تکذيبيه بده ما می‏گذاريم در خبرگزاری جمهوری اسلامی، و سر بنده خدا کلاه می‏گذارند و ‏يک چيزی می‏نويسد. دوباره بهش برمی‏گرداند و می‏گويد اينجايش را حذف کن، آن حذف می‏کند و سه چهار دفعه ‏همين‏طور می‏آورند و می‏برندش و سرکارش می‏گذارند و آخر کار بهش می‏گويند که قرار است حزب‏الله تو را به قتل ‏برساند و دادگاه ويژه روحانيت هم می‏خواهد دستگيرت کند، بيا فرار کن و ما در آلمان برای تو جا درست کرده‏ايم و ‏کارهايش را هم کرده‏ايم که بروی پناهنده بشوی. تا تبريز هم آقای پروازی را بردند و شايع شد همان موقع که يک روحانی ‏به آلمان پناهنده شده، هنوز پناهنده نشده، اين‏ها آن قدر حماقت کردند که اين را شايعه کردند که يک روحانی پناهنده ‏شده. خب ما هم حساس بوديم و مدام سؤال می‏کرديم، کی است. فقط می‏گفتند يک روحانی است که به آلمان ‏پناهنده شده و قرار است که چند روز ديگر با راديو کلن يک مصاحبه داشته باشد. اين طلبه بيچاره بالاخره آدم متدينی ‏بوده، بچه اهل جبهه بوده، آنجا عقل و دينش مانع می‏شود و می‏گويد حالا اين چه کاری است، حالا اينجا من کار خلافی ‏کردم، بروم کار خلاف‏تری هم عليه جمهوری اسلامی بکنم که چی، برمی‏گردد و مستقيما خودش را به دادگاه ويژه ‏روحانيت معرفی می‏کند و ماجرا را تعريف می‏کند و واقعا اين توطئه که قرار هم شد(نوار گويا نيست)... خدمت آقا رسيد و ‏گريه کرد و عذرخواهی کرد و گفت ماجرا را. آقا هم سفارش کرده بود که حالا اشتباهی هم کرده، شما هم در دادگاه ويژه ‏کاری به او نداشته باشيد. ‏قرار شد سعيد حجاريان را دستگير بکنند. اما متأسفانه تا به گوش آقای خاتمی رسيد، واسطه‏هايی را فرستادند و حتی ‏ظاهرا خدمت مقام معظم رهبری هم رسيده بود که خلاصه اين مشاور هست و بد می‏شود برای رياست جمهوری، ‏دستگير نکنيد. نکردند و اما اميدوار هستيم به هر حال يک روزی اين پرونده رو بيايد و سعيد حجاريان به ميز محاکمه به ‏خاطر اين توطئه کشيده بشود. واقعا اگر هر کدام از ماها يک چنين برخوردی را کرده بوديم چه می‏کردند برای اين آقای ‏خاتمی. بنده حدود يک ماه پيش آمدم در مدرسه فيضيه صحبت کردم. بلافاصله رفتند خدمت آقا گله کردند که فلانی رفته ‏عليه رئيس جمهور در مدرسه فيضيه صحبت کرده، که دفتر وقتی با من تماس گرفت که چی گفته‏ای؟ گفتم من چيزی ‏عليه ايشان حرف نزدم. خب بالاخره ما حرف داريم، ما نسبت به حرف‏ها و ادعاهای ايشان نقد داريم. خود ايشان هم ‏مدعی آزادی هستند. اگر آزادی نيست که بفرماييد آزادی نيست و ما خفه‏خون بگيريم. اگر هم هست، خب ما هم به ‏اندازه سعيد حجاريان و آقای کروبی بايستی آزاد باشيم و حرفمان را بزنيم. اگر هم خلاف می‏زنيم، برخورد قانونی بکنند. ‏اگر تهمت می‏زنيم، يقه‏مان را بگيرند و بيندازند زندان. اگر حرف بی‏ربط می‏زنيم به قول خودشان بيايند جواب بدهند. آخر ‏چه حرفی است که من در تلويزيون حرف می‏زنم می‏گويند تلويزيون يک وسيله عمومی است. فيضيه خانه من است، من ‏اگر در خانه خودم حرف نزنم، پس کجا بايد بروم حرف بزنم. اين آقايان مدعی آزادی اين قدر بی تحمل و نابردبار هستند در ‏مقابل مخالفين خودشان. به هر حال نگذاشتند سعيد حجاريان دستگير بشود. حالا عرض من اين است که در همين گير و ‏دار جريان توطئه سعيد حجاريان، محسن آرمين و امين‏زاده، مشاورين و معاونين و مسؤولين عليه رهبری به وقوع پيوست ‏و طرح شد. روزنامه‏ها هم شروع کردند اتهام اين قتل‏ها را گردن رهبری انداختن. حالا من نمی‏خواهم شروع کنم از اول؛ ‏هر کس اهل خواندن روزنامه‏های دو خردادی بود، کاملاً مشخص بود همه القايشان اين هست که می‏خواهند بگويند که ‏پشتوانه اين قتل‏ها رهبری بوده است. ‏تا منجر به دستگيری سعيد اسلامی شد. خب سعيد اسلامی به قول خود اين‏ها مخالف رئيس جمهور بود. چه‏طور تو يک ‏ماجرايی که آقای موسوی سردمدارش بوده و موافق رئيس جمهور، يکی از مخالفين رئيس جمهور آمدند چنين کار خلاف ‏قانونی را مرتکب شدند؟ من نفی نمی‏کنم. به هر حال کسی بوده که مسؤول امنيت کشور بوده مسؤول امنيت وزارت ‏اطلاعات بوده، شايد صدها عمليات برون مرزی در رابطه با منافقين، من جمله بمباران پايگاه منافقين در بغداد سال 74، در ‏حين سخنرانی که شايعه شد مسعود رجوی هم کشته شده، فرمانده عمليات همين آقای سعيد اسلامی بود. خيلی ‏عمليات داشت و اعتقادش هم همين بود. ايشان کاره‏ای هم نبود در اين اواخر و در زمان وقوع قتل‏ها، ايشان به عنوان ‏مشاور بود، مشاوری هم که ديگر منزوی شده بود و کسی هم استفاده‏ای از او نمی‏کرد. کسی که مسؤول بود و پرونده ‏حق داشت دستش باشد، خود آقای «موسوی» بود که اين پرونده‏ها را به‏دست می‏آورد به عنوان معاونِ معاون امنيت. به ‏هر حال ايشان دستگير شد و مدتی بعد هم آمدند و اعلام کردند که آقا خودکشی کرده. بعد از اين جريانات، جناب آقای ‏‏«نيازی» يک روز تماس با من گرفتند و گفتند که من می‏خواهم اطلاعاتی در رابطه با اين پرونده در خدمت شما قرار بدهم ‏که شما، به قول خودشان چون من را فرد دلسوزی می‏دانستند که در اشتباه هستم، می‏خواستند من را از اشتباه خارج ‏کنند. قراری گذاشتيم در منزل يکی از دوستان. ايشان آمدند توضيح دادند. توضيحاتی که تمام تحليل بنده را ثابت می‏کرد. ‏خوشبختانه جناب آقای بهرامی يکی از قضات سازمان قضايی آقای بهرامی، ايشان هم بودند. من بعدا که همه ‏صحبت‏هايش را آقای نيازی کرد، گفتم آقای بهرامی شما شاهد باشيد، اين حرف‏هايی که آقای نيازی زد، فردا اگر من ‏بروم مصاحبه کنم و بگويم و اگر ايشان انکار کرد، شاهد باشيد. من شروع کردم به سؤال. گفتم آقای نيازی انگيزه اين ‏قتل‏ها چه بوده، واقعا اينها از اين قتل‏ها چه انگيزه‏ای داشتند؟ فرمودند که قصد براندازی داشتند. گفتم قصد براندازی ‏کافی نيست. به عنوان انگيزه بنده نمی‏آيم يک حکومتی را همين‏جوری ساقط بکنم. بنده بايد بالاخره يک منافعی داشته ‏باشم، يا حکومت را من بعد به دست بگيرم، يا قوم من به دست بگيرد، يا پدر من شاه بشود، يا باند من بالاخره به ‏حکومت برسند، يا جناح من يا حزب من. همين‏جوری که آدم نمی‏آيد يک حکومتی را قصد براندازی‏اش را داشته باشد. ‏گفت قصد براندازی، درست همان حرفی که عرض کردم. گفت آقای موسوی می‏گويد تحليل ما اين بود که آقای خامنه‏ای ‏غير از امام است، آقای خاتمی هم بيست ميليون پشتيبان دارد و اگر بين اين دو درگيری بشود، آقای خامنه‏ای شکست ‏خواهد خورد و ما اين قتل‏ها را مرتکب می‏شويم و گردن رهبری می‏اندازيم. گفتم، معذرت می‏خواهم، گفتم شيخ ساده ‏اين چه قصد براندازی است؟ براندازی می‏آيد و می‏گويد نه آقای خامنه‏ای نه آقای خاتمی يک حکومت ديگری، يک ژريم ‏ديگری و يا يک فرد ديگری. نمی‏آيد بگويد که رهبری بايد از بين برود، ولی رئيس جمهور سرجايش باشد. اين را چرا درست ‏تحليل نمی‏کنيد؟ چرا درست سوال نمی‏کنيد؟ ايشان جواب مرا دادند که مصلحت نيست که ما اين قضيه را وارد بحث ‏جريانی کنيم. گفتم آقا مصلحت نيست حرف درستی است. اما اين وظيفه تو نيست، وظيفه تو تحقيق درست و ارائه ‏مطالب صحيح به مسؤولين سياسی است، آنها می‏دانند که بايد چه کار بکنند. شما قاضی هستيد قاضی بايد تحقيق ‏بکند و کشف واقعيت بکند و اين اصلاً چه معنايی می‏دهد؟ گفت بله معنايش براندزی است. وقتی نظام اسلامی عمود ‏خيمه‏اش ولايت فقيه است، وقتی که اين شکسته بشود، يعنی نظام ساقط می‏شود. گفتم آخر اين هيچ معنای براندازی ‏ندارد. ‏اين همان حرفی است که بنده دارم گلوی خودم را پاره می‏کنم می‏گويم بابا بياييد اين جريان را ريشه‏يابی بکنيد و ببينيد ‏که چه جناحی نفعش بوده است که اين قتل‏ها را مرتکب شود. ايشان اين جوری جواب ما را دادند. واقعا نتوانستند جواب ‏بدهند. هنوز هم آقای موسوی می‏گويد انگيزه ما اين بود که رهبری در مقابل رئيس جمهور شکست بخورد و آقای بهرامی ‏هم شروع کردند حمايت کردن که حرف فلانی درست است و اين غير از براندازی است. ‏در مورد جاسوسی، گفتم آقای نيازی چه دليلی شما برای جاسوسی داريد؟ ايشان فرمودند که آقای سعيد اسلامی در ‏سال 56 و 57 سال آخر دبيرستان و اول دانشگاه در آمريکا درس خواندند و در منزل دايی ايشان که وابسته نظامی ايران ‏در آمريکا بوده. سؤال کردم، غير از اين چه دليل ديگری داريد؟ باز فرمودند که تحليل سياسی قطعی ما اين است که ‏جاسوس بوده است. گفتم شما قاضی هستيد، حق نداريد تحليل سياسی بکنيد. تحليل سياسی را بايد به سياسی‏ها ‏واگذار بکنيد. دليل قضايی شما چيست؟ بعد شروع کردم به اشکال کردن، گفتم ببينيد آقای نيازی، سال 56 و 57 آقای ‏سعيد اسلامی چند سالش بود؟ گفت 19 سال. گفتم سال 56 و 57 تا بهمن 57 آمريکا چهل هزار مستشار نظامی در ‏ارتش و ساواک ما داشت و آيا عاقلانه است که آمريکا با چهل هزار مستشار که همه‏شان يک مملکت در دستشان بوده، ‏بيايد يک جوان 19 ساله‏ای که آن هم در آمريکا مشغول به تحصيل است، جاسوس بکند؟ گفت به هر حال اين تحليل ما ‏است. گفتم اين حرف‏ها را نزنيد. آبروی کسی که خدمت به جمهوری اسلامی را کرده می‏بريد و بعدا می‏گوييد تحليل ما ‏اين است. بعدا جواب خدا را چه می‏دهيد؟ گفتم دليل ديگری داريد؟ گفت در اين رابطه تحليل ما اين است. حتی من خيال ‏کردم آقای نيازی همه ادلّه خودش را نگفته. سؤال کردم آقای نيازی به هر حال من هم قاضی بودم در اين کشور 18 سال ‏قضاوت کردم. سخت‏ترين جاها و امنيتی‏ترين پرونده‏ها هم بنده رسيدگی کردم. هيچ کس هم نمی‏تواند ادعا بکند به ‏اندازه من امنيتی‏ترين پرونده‏ها را رسيدگی کرده. جاسوس دو تا دليل دارد. يکی سر پل هست که دارد و يکی هم ابزار ‏جاسوسی. سر پل به اين معنا که بنده يا کسی که جاسوس است بايد اطلاعات را از اينجا بگيرد و به شخص ثالثی ‏منتقل بکند که او به مرکز جاسوسی خودش مخابره کند. گفتم آيا سرپلی گرفتيد؟ گفتند نه. گفتم آيا شناسايی کرديد که ‏هنوز دستگير نکرديد؟ گفتند نه. گفتم آيا ابزار و ادواتی گرفتيد؟ گفتند نه. گفتم آخر پس چه‏طوری می‏آييد چنين ادعايی ‏می‏کنيد؟ من خيال کردم که آقای نيازی واقعا همه اطلاعات را نمی‏خواهد به من بگويد. خدمت آقای هاشمی رفسنجانی ‏بعد از اين ملاقات رسيدم و همين تحليل خودم را ارائه دادم. آقای هاشمی فرمودند که نه. همين جمله را هم گفتم، ‏گفتم من خيال کردم که شايد آقای نيازی نخواسته همه ادلّه جاسوسی را به من بگويد، گفتند نه اتفاقا خدمت مقام ‏معظم رهبری هم که بوديم، وقتی سران سه قوه تشکيل جلسه دادند آقای نيازی ادله جاسوسی‏اش را همين‏ها مطرح ‏کردند و من ايراد گرفتم و گفتم آقای نيازی اين‏ها دليل بر جاسوسی نيست و آقای نيازی هم تا پايان نتوانستند پاسخ ‏بدهند و آخر هم مقام معظم رهبری فرمودند که آقای نيازی بالاخره شبهه‏ی آقای هاشمی جواب داده نشد. اين عين ‏عبارتی بود که آقای هاشمی طرح کردند. ‏بعد مطلب بسيار ناراحت‏کننده اينجاست. پرونده در مسير غيرطبيعی خودش متأسفانه قرار می‏گيرد. بازجوهای اين‏ها چه ‏کسانی هستند؟ دو نفر از بچه‏های چپ وزارت اطلاعات. من حالا کاری ندارم به سابقه اين‏ها. من خوب می‏شناسم اين ‏دو نفر را. يک نفر به نام مجتبی و يک نفر به نام مهدی، اين دو نفر بازجويی‏هايی هستند که هر پرونده‏ای که دستشان ‏بود، زمانی که من مسؤول رسيدگی به پرونده‏های وزارت اطلاعات بودم، وقتی که پرونده‏هايی که اين‏ها بازبينی کرده ‏بودند، می‏گفتم از اول بازجويی بکنيد. اين‏ها اول سوژه را پدر يارو را در می‏آوردند، آخر سر هم هيچ چيزی از آن در ‏نمی‏آورند. گفتم من کار به اين‏ها ندارم؛ ولی اين دو نفر از بچه‏های چپ وزارت اطلاعات هستند. چه طور شما اين ‏پرونده‏ای را که اين قدر حساس هست داده‏ايد دست بچه‏های چپ. ايشان فرمودند که گفتند که اين‏ها را که من تحقيق ‏کردم و ديدم بله، متأسفانه باز پرونده دست همان جناحی افتاده است که نمی‏خواهند کشف شود اين مسأله و بعد از ‏اين حرف‏ها آمدند يک راستی را هم انتخاب کردند. کسی را انتخاب کردند، يک فردی را که با اين آقای سعيد اسلامی ‏دشمن خونی بود. به قول خود بچه‏های وزارت اطلاعات می‏گفتند بارها اين سعيد اسلامی از دست اين گريه کرد. حالا ‏همين آقا را اين اواخر گذاشته بودند برای بازجويی او. همه کارها را آقای عباد آقای «علی ربيعی»، مشاور امنيتی رئيس ‏جمهور انجام می‏دادند، حتی جناب آقای يونسی هم که وزير اطلاعات بودند، از اين ماجرا خبر نداشتند که اين بازجوها را ‏گذاشتند، بعدا که رفتند و شروع به کار کردند، فهميدند که اين بازجوها را از بالا گفتند که بگذاريد برای رسيدگی به اين ‏پرونده. اين ضعف قوه قضايی ماست. اگر قوه قضايی ما يک قوه مقتدری بود، اجازه نمی‏داد پرونده در دست جناحی باشد ‏که خودشان متهم هستند به اصل اين ماجرا. وقتی من اعتراض کردم به آقای نيازی که چرا شما آمديد اين بازجوها را ‏گذاشتيد؛ ايشان فرمودند که درست است اين‏ها چپ هستند اما چپ‏های متدين هستند. گفتم برادر، من نمی‏گويم ‏بی‏دين هستند، وقتی که من از يک جناحی باشم دلم نمی‏خواهد عليه جناح خودم در بيايد. هر چند هم متدين باشم، ‏نمی‏روم دنبال آن برای کشف. بنده را بگذاريد، بنده هم نمی‏روم دنبال متدينين و به قول خودم اصول‏گرايانی که مثلاً تو اين ‏جريان هستند. می‏روم دنبال ديگری. کسی بايد باشد که بی‏طرف باشد. واقعا حق مطلب و واقع قضيه را بخواهد در ‏بياورند. اين که افرادی که خودشان جناحی فکر می‏کنند و جناحی عمل می‏کنند، ايشان در جواب من می‏گويند که مقام ‏معظم رهبری فرمودند که «آقای خاتمی مطمئن بشوند، اطمينان آقای خاتمی جلب بشود.» اين امر هست که باعث شد ‏که ما اينها را بگذاريم. يعنی ما قبول کنيم. خودشان که نخواستند، گذاشتند برايشان و يکی هم اين که مقام معظم ‏رهبری فرمودند که اين سرنخ خارجی دارد، بالاخره ما بايد اين را کشف کنيم. گفتم برادر عزيز، مقام معظم رهبری فرمودند ‏که دارد، نگفتند که اين بنده خدا سعيد اسلامی است، نگفتند توی وزارت اطلاعات است. آنها می‏خواهند سر تو را شيره ‏بمالند که بله ما مثلاً پيرو دستور مقام معظم رهبری يا منويات مقام معظم رهبری دنبال کشف جاسوس هستيم. نه آقا ‏جاسوس هم هست، قطعا جاسوس هم نمی‏آيد داخل وزارت، خارج از اين هست. ممکن از طريق غيرمستقيم نفوذ کردند ‏و اين کار را انجام دادند. ‏راجع به خودکشی‏اش سؤال کردم که سعيد اسلامی توسط چه چيزی خودکشی کرد؟ ايشان فرمودند «دارو». گفتم ‏ببينيد، 70 نفر از بچه‏های اطلاعات رفتند داخل غسال‏خانه و جنازه ايشان را ديدند. معذرت می‏خواهم، می‏گويند دارو هم ‏استفاده کرده و خودش را هم تميز کرده بود. چند بسته شما به ايشان داديد؟ می‏گويند «يک بسته». می‏گويم خب يک ‏بسته چقدر باقی می‏ماند که خورده باشد و مرده باشد؟ می‏گويند، دکترها گفته‏اند که محلول يک استکان. گفتم آخه ‏باباجون، آخه ما خودمان يک زمان قاتل بوديم، يک زمانی زندان‏بان بوديم. تاکنون صدها نفر واجبی خوردند و نمردند. آخه ‏چه طور با يک استکان آن هم که شما می‏گوييد که بلافاصله برديد به بيمارستان و شستشو داديد، اين خورد و مرد؟ ‏می‏گويد نه نمرد، 4 روز زنده ماند و خوب شده بود. حتی تماس هم گرفتند با ما که بياييد و ببريدش که يک مرتبه اعلام ‏کردند که ايست قلبی پيدا کرده و بياييد و ببريد که تمام کرد. گفتم آخه جای تحقيق دارد. اولاً من نمی‏گويم نخورده، ‏شايد، شايد خط بهش دادند همان بازجوهايی که چپ بودند و کسانی که پرونده دستشان است، اين کار را بکن، بيا ‏بيرون نجاتت می‏ديم، چون خودش هم گفت، گفت آنجا داد و بيداد می‏کرد و می‏گفت آقا به داد من برسيد، پدرم را ‏درآوردند، کشتنم، شکنجه‏ام می‏کنند. توی بيمارستان داد و فرياد می‏کرد. شايد واقعا همين خطی به او داده‏اند و بعد ‏آورده‏اند بيمارستان، آمپول هوا بهش زدند، سکته کرده. تحقيق کنيد، بررسی کنيد. آخه سعيد اسلامی آدمی نبود که ‏خودکشی کند. ما می‏شناختيم سعيد اسلامی را. به هر حال جواب قانع‏کننده‏ای آقای نيازی واقعا برای اين مسأله ‏نداشتند و ندارند. همين هم پيش‏بينی شده. يکی از عواملی هم که باعث شد بنده به ختم سعيد اسلامی بروم همين ‏هست که همان وقتی که اين جريان اتفاق افتاد به دوستان گفتم که اينها می‏گويند سعيد اسلامی از جناح راست بود، ‏متهم شماره يک هم بود و همه قتل‏ها هم زير سر ايشان بود و خودشان کشتنش که قضيه را تمام کنند و سرنخ را قطع ‏بکنند. همين جور هم شد. شما نمی‏دانم اهل روزنامه‏های دویِ خردادی هستيد، می‏خوانيد يا نه، از روز خودکشی تا آخر ‏شروع کردند اين را القاء کردن که سعيد اسلامی را کشتند! بر عکس ما بايد مدعی باشيم، بگوييم آقا پرونده در دست ‏دویِ خرداد بوده، اگر کشتند، همان دو خردادی‏ها کشتند، چرا کشتند؟ اما آنها واقعا عين اين جريان دانشگاه خودشان به ‏وجود آوردند حالا می‏گويند و مدعی شدند. نمی‏دانم پريروز خوانديد يا نه در روزنامه «صبح امروز». می‏گويد اين جريان ‏دانشگاه به وجود آمد که جناح راست، جناح محافظه‏کار، دست به يک کودتا بزند. واقعا پررويی، بی‏شرافتی، هر چيزی از ‏اين قبيل آخر تا چه حدی، که خودشان يک ماجرايی را به وجود بياورند و خودشان هم مدعی می‏شوند و همه اينها واقعا ‏پيرو و دنبال همان قضايا هست. برادران آدم نمی‏داند به کی درد دل بکند. آقای سعيد حجاريان، من واقعا در جريان نبودم. ‏چند وقت پيش شک کردم و گفتم اين سعيد حجاريان که خط و خطوط اصلی را داده ببينيم کی هست، به بعضی از ‏دوستان گفتم و به پرونده‏اش نگاه کرديم، سعيد حجاريان خانمش هشت سال به خاطر عضويت در سازمان مجاهدين ‏خلق قبل از انقلاب محکوميت زندان دارد. برادر خانمش ده سال محکوميت دارد. حالا يک کسی اين‏جوری می‏آيد مشاور ‏رئيس جمهوری می‏شود، همه خط و خطوط را آن می‏دهد، کميته شايعه و کميته اجرايی را او هدايت می‏کند و درست ‏می‏کند و آن ماجراها و اين اتفاقات را دارد برای کشور هر روز بحران به وجود می‏آورد. هيچ‏کس هم نيست که به داد اين ‏ملت برسد، به داد اين حکومت برسد، به داد اين انقلاب برسد که بابا بياييد اقلاً سابقه اين سعيد حجاريان را به مردم ‏بگويند. واقعا بنده آن تحليلی را که از اول داشتم با آخرين اطلاعاتی که آقای نيازی به بنده دادند، همان تحليل است و اين ‏قتل‏ها و ماجراها، معذرت می‏خواهم حتی نام يکی از روحانيون مجمع را برده آقای موسوی و گفته ما بعضی از کارهايمان ‏را در اين قتل‏ها با اين‏ها مشورت کرديم. خب چرا نمی‏آيند اين آقا را احضارش بکنند و با او برخورد بکنند و در بياورند اين ‏مطلب را؟ اگر از جناح راست کسی اين حرف را می‏زد، پدرش را در می‏آوردند. واقعا آدم نمی‏داند که چرا در حکومت ‏اسلامی رهبری اين قدر مظلوم باشد. البته عزت و ذلت دست خداست. اين همه عليه رهبری اينها فعاليت کردند، تبليغ ‏کردند، ديديد که تا مردم احساس نگرانی کردند، چگونه از رهبری حمايت کردند و چه جمعيتی در تهران آمده بود که ‏بی‏شک بنده می‏توانم ادعا بکنم که بعد از بيست و دوی بهمن که هر سال جمعيت فراوانی می‏آيد، بعد از فوت حضرت ‏امام و تشييع جنازه امام(ره) تاکنون چنين جمعيتی به حمايت رهبری و نظام و انقلاب جمع نشده بودند. عزت و ذلت ‏دست خداست. اما ما هم يک وظيفه‏ای داريم. به هر حال آن چيزی که بنده به نظرم رسيد و به نظر می‏رسد گفته‏ام، ‏خواهم گفت و می‏دانيد که اينها خرج هم دارد چاره‏ای هم نيست. به هر حال يک کسی دست داده، يکی پا داده، يکی ‏جان داده، يک کس هم بايد آبرو و شخصيت خودش را بگذارد و بيايد و از رهبری دفاع بکند. واقعا آدم غمگين می‏شود که ‏در زمانی که حکومت مال اسلام است، باز اسلام اينقدر مظلوم است. من يک نکته ديگری هم... (يکی از حضار سوال ‏می‏کند. مفهوم نيست، ظاهرا سوال اين است که در چنين شرايطی چرا مقام معظم رهبری با اين جريان برخورد ‏نمی‏کند؟) مقام معظم رهبری به نظر می‏آيد که واقعا بهترين داريت را نشان دادند. فرض کنيد يک سال قبل همين موقع ‏مقام معظم رهبری می‏خواست خودش را وارد صحنه بکند و درگير بشود، چه اتفاقی می‏افتاد؟ آيا ذهن‏های حتی شماها ‏هم آمادگی داشت تا مثلاً الان؟ قطعا اين‏جور نبود. مقام معظم رهبری با درايت کامل اين پرونده را، بالاخره اين پرونده هم ‏جوری نيست که هميشه مخفی بماند. يک روزی اين جريانات کشف خواهد شد و رسوائيان رسوا خواهند شد و خدا هم ‏هميشه «من غير لا يحتسب» حامی و پشتيبان است. خود بنده واقعا عرض می‏کنم هيچ حدس نمی‏زدم يک چنين ‏جمعی، می‏دانستم جمعيتی می‏آيند و خود من اگر دويست هزار جمعيت، به هر حال رهبری است، ولی خيلی بيش از ‏اين حرف‏ها بود. واقعا يک دستی غيبی پشت اين انقلاب است. رهبری هم صحيح دارند عمل می‏کنند. زمان حضرت امام ‏هم همين طور بود. حضرت امام تا نهايت آن جايی که امکان داشت، از بنی‏صدر حتی حمايت می‏کردند و تا آن روزهای آخر ‏هم امام می‏فرمودند: «بنی‏صدر، رئيس جمهور ما، پسر ملای بنی‏صدر همدانی است.» مصلحت هم نيست که حالا نظام ‏با، جمله‏ای که خود مقام معظم رهبری به من فرمودند اين که رهبری يک وظيفه‏ای دارد که دولت و رئيس جمهور خودش ‏رو که نمی‏تواند بيايد درگير شود، و به من هم اين اخطار را کردند و گفتند که شما خودتان می‏دانيد، ولی بنده به هر حال ‏بايد از کيان دولت حمايت بکنم و اگر بخواهم چيزی بگويم، البته ايشان تأکيد کردند و فرمودند تا زمانی که دولت روياروی ‏انقلاب و اسلام قرار نگرفته من وظيفه خودم می‏دانم که مثل حضرت امام از دولت حمايت بکنم و شما يک وقتی خلاصه ‏مواظب خودتان باشيد، اگر عليه دولت و رئيس جمهور چيزی گفتيد، به خودتان مربوط می‏شود. خب من پای همه چيزها ‏ايستادم و روزی که 15 اسفند بود، اين خاطره فراموش‏نشدنی، همين اعتراض شما را من به مرحوم بهشتی کردم و آمده ‏بودند و شعار می‏دادند مرگ بر ... کفايت سياسی را طرح کرد، تصويب کرد و حتی موافقين بنی‏صدر هم جرأت نکردند ‏مخالفت بکنند و رأی ممتنع دادند و به راحتی و خير و خوشی قضيه حل شد و تمام شد. ‏حالا من از ماجرای روز يکشنبه(78/4/20) دفتر آقا مطلبی را خدمت شما عرض بکنم، که شما مطمئن باشيد که مقام ‏معظم رهبری حساس هست و خودش دارد به خوبی هدايت و رهبری می‏کند. ببينيد توی جريان چهارشنبه [23 تير] واقعا ‏جمعيت بی‏انتهايی که شرکت کرده بود، من يک ساعت تمام در يک خيابان جمعيت با سختی عبور کردم، يک عکس آقای ‏خاتمی بود؟! اين خيلی پيام داشت. اين جمعيت، همه عکس‏های مقام معظم رهبری بود. عصر روز يکشنبه در هيأت ‏دولت بحث می‏شود و سه تا تصميم می‏گيرد. يک: روزنامه سلام باز شود. دو: آقای لطفيان بر کنار شود. سه: فرماندهی ‏تام‏الاختيار نيروهای انتظامی به دست وزير کشور سپرده شود. ‏اين ماجراها توطئه‏ای بود همش برای همين و وزارت اطلاعات را که اينها داغون کردند، وقتی سعيد حجاريان سخنرانی ‏کرد و گفت که ما سنگرهای نظام را يکی بعد از ديگری در حال فتح کردن هستيم. من آن زمان هشدار دادم، مصاحبه ‏کردم گفتم مواظب باشيد اين حرف آقای سعيد حجاريان معنادار است. وزارت اطلاعات را داغون کردند و گرفتند. سپاه را ‏که از همان اول اين‏قدر با آن برخورد کردند که به اصطلاح خودشان، نظرشان اين است که فرماندهان را وادار به سکوت ‏کردند. اين نيروی انتظامی مانده بود. همه اين نقشه‏ها هم برای اين بود که نيروی انتظامی را زير سلطه خودشان قرار ‏بدهند. نمی‏دانيم واقعيت دارد يا ندارد. حتی آقای تاج‏زاده را در نظر گرفتند به عنوان فرمانده نيروی انتظامی منصوب ‏بکنند(خنده حضار). اين سه تا اصل را هيأت دولت تصويب می‏کند و با دفتر آقا تماس می‏گيرند که سه نفر از وزراء با آقا کار ‏دارند. آقای يونسی، آقای شمخانی و آقای مظفر. سه نفر را می‏فرستند خدمت آقا. مطالب را خدمت آقا مطرح می‏کنند. ‏آقا می‏فرمايند که آقای يونسی تو چرا آمدی شکايتت را پس گرفتی؟ يعنی چه روزنامه سلام باز بشود؟ آخه چه کشوری ‏است شما درست کرديد، که نامه «محرمانه» او بايد سر از روزنامه سلام در بياورد، روزنامه‏ها بزنند، اين چه مديريتی ‏است؟ شما اصلاً مديريت نداريد. تا يک خطری احساس کرديد آمديد و عقب‏نشينی کرديد و شکايت خودتان را پس ‏گرفتيد. اين آقای يونسی. اما يکی ديگر اين که آقای لطفيان را برداريد. آقای لطفيان چه گناهی مرتکب شده؟ اگر دليل ‏داريد، دليلی ثابت می‏کند که آقای لطفيان بايد برداشته شود، خب بگوييد. من بر مبنای شرع عمل می‏کنم و اگر ‏بی‏گناهی هم دليل است، خب بگوييد، پس بايد وزير کشور هم برداشته شود. همان اندازه آقای لطفيان در اين قضيه ‏نقش داشته که به قول شما وزير کشور داشته، خب آن هم بايد برداشته شود و ثالثاً، من فرماندهی را سپرده‏ام به ‏دست وزارت کشور، کجا وزارت کشور دستور داده، تمرّد کرده نيروی انتظامی که من برخورد کنم. يک مورد شما بياوريد. ‏خلاصه مقام معظم رهبری آن‏چنان با قدرت با اين سه نفر نمايندگان هيأت دولت برخورد می‏کنند که اينها می‏روند و ‏گزارش را به آقای خاتمی می‏دهند و آقای خاتمی وحشت می‏کند. خب فردا هم که قرار است آقا صحبت بکنند. اگر ‏همين برخوردی را که در جلسه خصوصی کردند، فردا هم در جلسه سخنرانی عمومی بکنند، ديگر هيچ چيزی از دولت ‏باقی نمی‏ماند. شبانه دست به دامن آقای هاشمی شدند و آقای هاشمی را فرستادند خدمت آقا که آقا بالاخره فردا ‏کوتاه بيا و آبرويمان را نبر که آقا فرمودند: «نه من که نمی‏خواهم با دولت خودم در بيفتم. منتها آقايان چرا اين طوری ‏برخورد می‏کنند؟ من بالاخره تمام تلاشم بر اين است که کشور آرامش داشته باشد. دولت کار خودش را بکند. مشکلات ‏دولت را من دارم کمک می‏کنم که حل بشود. اما آقايان به جای اين که مشکلاتشان را حل کنند، خودشان می‏آيند برای ‏خودشان مشکل درست می‏کنند.» ‏به هر حال مقام معظم رهبری، شما مطمئن باشيد که در جريان امور هست و راه صحيح و با درايتی انتخاب کرده‏اند. ان ‏شاء الله حقايق برای مردم، مؤمنان روشن بشود. شما مطمئن باشيد. ولايت و رهبری جزء اصول مذهب تشيع و با ‏شيعيان آميخته و ممزوج شده. شما مطمئن باشيد که هر گاه خطری برای اصل انقلاب «ولايت» پيش بيايد، مردم در ‏صحنه خواهند بود. اما اين دليل نمی‏شود که ما وظيفه خودمان را نشناسيم و دست روی دست بگذاريم و به آگاهی دادن ‏که بزرگ‏ترين وظيفه و رسالت طلبه‏های امروز در سطح جامعه است، نپردازيم. چون وقت نيست من عذرخواهی می‏کنم. ‏به نماز هم می‏خواهيم برسيم. از اين که زياد صحبت کردم و می‏دانم که سؤال هم باقی است. اميدوار هستم که در ‏سال درسی آينده در مدرسه شهيدين خدمتتان برسيم و آنجا وقت بيش‏تری باشد که در خدمتتان استفاده خواهيم کرد. ‏والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
گرد او رنده علیر ضا از انگلستان