Sunday 7 December 2008

سخنرانی روح الله حسينيان در مورد قتل‏های زنجيره‏ای‏

متن زير سخنرانی روح الله حسينيان در رابطه با قتل های زنجيره ای و وقايع مرتبط به 18 تير در مدرسه حقانی قم است. اين سخنرانی شايد یکی از معدود مواردی است که یکی از سردمداران قتل و جنايت در رژیم جمهوری اسلامی بدون هيچ شرم و پرده پوشی و با افتخار به اين آدم کشی ها سخن می گويد. وی که یه گفته خود مسئول و قاضی بسياری از "پرونده های امنيتی" مهم در طول سالها بوده و از نزديک با شکنجه وحشيانه زندانيان و شکنجه گران اشنائی و همکاری نزديک داشته است در اشاره به بازجويان متهمان پرونده قتل های زنجيره ای از شکنجه متهمان به عنوان یک امر عادی و نيز و قتل سعيد امامی سخن می گويد.

‏‏ ‏‏سخنرانی جنجالی روح الله حسينيان در مورد قتل‏های زنجيره‏ای‏: ‏‏ ‏سپاس خداوند را که اين توفيق را به بنده عنايت کرد که به خدمت دوستان و عزيزان خودم، محصلين مدرسه‏ای که حق ‏بزرگی بر گردن ما دارند و ما تا پايان عمر و حياتمان خودمان را مديون اين مدرسه می‏دانيم. خدا اين توفيق را داد که ‏خدمت اين عزيزان برسم. اميدوار هستم در اين مدت کوتاهی که در خدمت عزيزان هستم، آن‏چه که مصلحت آخرت ما در ‏آن است، خداوند بر اين بنده جاری کند و ان شاء الله در قلوب همه ما هم موثر بگردد. ‏سوال فرموده بودند که: «در مدرسه فيضيه فرموديد که قضيه قتل‏ها هرگز روشن نخواهد شد، به علت اين که پی‏گيری ‏قتل‏ها به عهده کسانی است که روشن شدن قضيه به ضرر ايشان تمام می‏شود. اگر ممکن است توضيح بيشتری ‏بفرماييد». ‏قضيه قتل‏ها مثل اين که گريبان ما را گرفته، هر چه ما می‏خواهيم فرار کنيم، راه فراری وجود ندارد. عرضم به حضورتان، ‏اجازه بدهيد من اطلاعات بيشتری را در رابطه با ماجرای قتل‏ها در اختيار دوستان قرار بدهم که جواب خيلی از اين ‏سؤالاتی که قطعا سؤالات بعدی هم در اين رابطه هست، روشن خواهد شد و شايد بيشتر وقت مجلس‏مان را هم بگيرد. ‏اما خواهش می‏کنم که دقت بفرماييد چون مطالبی که عرض می‏کنم، همه سلسله‏ای است متصل به هم و بايد همه را ‏در نظر گرفت تا ان شاء الله نتيجه نهايی را بتوانيم بگيريم. ‏قبل از اين که اين قتل‏ها آغاز بشود، من بيوگرافی آقای موسوی معروف به آقای کاظمی البته اسم اصلی‏اش آقای ‏کاظمی است، در اين مصاحبه‏هايی که آقای نيازی می‏کنند و اطلاعيه‏هايی که سازمان قضايی می‏دهد، به سيدمصطفی ‏کاظمی يا به اعتبار ما آقای موسوی (موسوی شيرازی). آقای موسوی بچه استان فارس است. از همان زمانی که ‏اطلاعات در سپاه تشکيل شد، در اطلاعات سپاه بود و از همان زمان متهم بود که با دستگاه آقای منتظری، هادی و ‏مهدی هاشمی در ارتباط است. بعد از اين که وزارت اطلاعات تشکيل شد و اداره کل اطلاعات هم در استان فارس ‏تشکيل شد، ايشان به عنوان مسؤول اداره کل اطلاعات فارس انتخاب شدند که درگيری درونی از همان جا در استان ‏فارس هم شروع شد و ايشان معروف بود در همان زمان، از بچه‏های چپ استان فارس هست. درگيری بين ايشان و امام ‏جمعه شيراز به اوج خود رسيد که ناچار شدند آقای موسوی را از شيراز به تهران منتقل کنند و در وزارت هم که بود ‏معروف بود به چپ‏گرايی. در جريان انتخابات به شدت از جناب آقای خاتمی حمايت می‏کرد و اين حمايت هم به قدری ‏افراطی شده بود که بعد ديگر حتی طرفداران خود آقای خاتمی هم ناراحت می‏شدند. ‏در اين ماجرا، مدتی قبل از اين که اين قتل‏ها شروع بشود، آقای موسوی خدمت آقای خاتمی می‏رسد، ناگفته نماند که ‏برای معاونت امنيت هم از طرف رياست جمهوری، آقای موسوی پيشنهاد شده بود به آقای دری که ايشان به عنوان ‏معاون امنيت نصب شود اما به ادله مختلف پذيرفته نشد. اما به عنوان معاون معاون امنيت يا جانشين معاون امنيت ‏منصوب شدند. قبل از اين که اين قتل‏ها به وقوع بپيوندد، ايشان خدمت رئيس جمهوری می‏رسد و مطلبی را اعلام ‏می‏کند و می‏گويد که در وزارت اطلاعات سناريويی در حال تدوين است و می‏خواهند عده‏ای را به قتل برسانند تا باعث ‏سقوط دولت شما بشود. هنوز از قتل‏ها خبری هم نبود و حتی با يکی از مشاورين رياست جمهوری هم تماس تلفنی ‏گرفته و اين جريان را گفته، که خوشبختانه نوارش موجود است و ضبط شده اين مکالمه. بعد از مدتی قتل‏ها شروع شد. ‏قتل‏ها وقتی که فروهر و خانمش کشته شدند، رئيس جمهور موضع‏گيری کرد، مسؤولين ديگر موضع‏گيری کردند، خصوصا ‏رياست جمهوری موضع تندی گرفت و هيأت هم از آن زمان شروع به کار کرد. بلافاصله بعدش قتل‏های ديگری هم به وقوع ‏پيوست که از همان اول اين ماجرا را مشکوک می‏کرد که چرا واقعا چنين اتفاقاتی دارد پشت سر هم به وجود می‏آيد. بعد ‏از اين که ماجرای قتل‏ها به اوج خود رسيد، خود آقای موسوی رفت به دفتر رئيس جمهور و گفت که اين قتل‏ها توسط من ‏انجام شده و کشفی هم اصلاً در کار نبود. خود ايشان رفتند گفتند. حتی دو سه روز ايشان را تحويل نمی‏گرفتند و ‏می‏گفتند دروغ است، مگر می‏شود آقای موسوی دوم خردادی طرفدار جبهه دوم خرداد چنين کاری را مرتکب شده باشد؟ ‏نمی‏پذيرفتند و می‏گفتند باز اين سناريو است. تا بالاخره آن‏قدر اصرار کرد که پذيرفتند. ‏نکته بسيار مهمی در بازجويی، آقای موسوی مطرح کرده است که باز من عرض می‏کنم، آخرين حرفش هم همين است. ‏آقای موسوی علت و انگيزه قتل‏ها را چنين بيان می‏کند، عين عبارت است که من حفظ کرده‏ام، ايشان می‏گويند که: « ‏تحليل ما از اوضاع جاری روز اين بود که آقای خامنه‏ای غير از امام است و آقای خاتمی هم به دليل اين که 20 ميليون رای ‏آورده و بيست ميليون پشتيبان دارد، قدرتش بيشتر از بنی‏صدر است و ما اين قتل‏ها را مرتکب می‏شويم و به گردن آقای ‏خامنه‏ای می‏اندازيم و جنگ بين اين دو منجر به شکست آقای خامنه‏ای در مقابل خاتمی خواهد شد». ‏درست 15 يا 16 روز بعد از دستگيری آقای موسوی، بنده برای اتمام حجت رفتم دفتر آقای خاتمی که با ايشان ملاقات ‏کنم. آقای ابطحی بدون کم و کاست تحليلش از اوضاع همين بود و با صراحت به ما اعلام کرد، گفت: «فلانی ببين، آقای ‏خامنه‏ای غير از امام است و آقای خاتمی بيست ميليون نفر پشت سر دارد، آقای خامنه‏ای 8 ميليون رأی آورد و اگر ‏درگيری به وجود بيايد، شما مطمئن باشيد که آقای خامنه‏ای پيروز نخواهد شد». شما ببينيد کسی که خوشبختانه من ‏چند روز بعدش که رفتم در سپاه سخنرانی کردم، اين را نقل قول کردم که آقای ابطحی هم رسيد به من و گلگی کردند ‏که چرا يک مطلبی را که من در جلسه خصوصی گفتم آمدی عمومی گفتی. خوشبختانه کسی هم بود که نتوانند بعدا ‏انکار بکنند. گفتم شما داری توطئه می‏کنيد عليه رهبری، حالا من اين مطلب را در يک جلسه خصوصی اين ور و آن ور ‏نگويم؟ به هر حال اين برای من بسيار مهم بود که چطور می‏شود که کسی که مرتکب قتل شده و مسؤول دفتر مقام ‏محترم رياست جمهوری، اين حرف را می‏زنند آيا جز اين هست که بايد يک جريان فکری حاکم بر اين جريانات باشد؟ آيا ‏منشأيی غير از يک منشأ واحد اين دو سخن‏گو و اين دو نفر بايد داشته باشند؟ بعد پی‏گيری کردم که خب حالا چه‏طوری ‏می‏خواستند اين ماجرا را گردن مقام معظم رهبری بيندازند. قتل‏ها را مرتکب شدند. خب قطعا نمی‏گويند که خود آقا آمده ‏و کشته. گفتند که آقای موسوی در بازجويی می‏گويند که قرار بود ما اين قتل‏ها را به کردن سپاه بيندازيم و بگوييم سپاه ‏اين کار را کرده و معلوم بود که سپاه زير نظر فرماندهی کل قوا هست و وقتی که به گردن سپاه بيافتد معنايش اين است ‏که آقای خامنه‏ای چنين چيزی را دستور داده. درست اين مطلبی را که آقای موسوی در بازجويی‏اش اعتراف می‏کند، ‏شب 21 ماه رمضان در مسجد حسين‏آباد آيت الله طاهری، هنگام سخنرانی يکی از روحانيون جناح چپ «مجمع ‏روحانيون» در مسجد حسين آباد اتفاق می‏افتد. دست خط مقام معظم رهبری، واقعا ديدنی است، دست‏خط مقام معظم ‏رهبری را جعل کردند. البته وقتی دقت می‏کنيم می‏فهميم که آن دست‏خط نيست. اما تلاش کردند که نزديک هم باشد ‏که خطاب به سردار رحيم صفوی، که سردار رحيم صفوی اين دگرانديشان و نويسندگان روشنفکر، معاند و مرتد هستند؛ ‏شما اين‏ها را از بين ببريد. يعنی همان کاری را که قرار بوده در ماجرای اين قتل‏ها انجام بدهند. خوشبختانه اين فرد ‏دستگير شده، يکی از وابستگان سيدمهدی هاشمی است که دستگير شده و اعتراف هم کرده است به جعل اين نامه. ‏باز دوباره اين دو تا واقعه را وقتی که کنار هم گذاشتم، اينها را خدمت مقام معظم رهبری هم من عرض کردم. اين دو ‏مطلب را که گفتم خدمت ايشان هم عرض کردم. وقتی کنار هم گذاشتيم که آن آقا در زندان اعتراف می‏کند که ما از ‏طريق سپاه و بيرون از زندان هم درست می‏آيد؟ اين برنامه اجرا می‏شود و شايعه علمی می‏شود و اجرا می‏شود و حتی ‏جعل می‏شود. من فهميدم که بايد يک ماجرايی پشت اين قضيه باشد. در همين حين ماجرای آقای پروازی پيش آمد. ‏آقای پروازی يک طلبه‏ای است با بچه‏های حزب‏الله همکاری می‏کرد. بعدا درگير شدند با بچه‏های حزب‏الله و ايشان ‏منشعب شد و شروع کرد عليه بچه‏های حزب‏الله فعاليت کردن و حرف زدن و صحبت کردن. از اين موقعيت گل‏آلود آقای ‏سعيد حجاريان، آقای امين‏زاده معاون وزير امور خارجه، آقای محسن آرمين سخنگوی مجاهدين انقلاب اسلامی، اين سه ‏نفر و يک نفر ديگر هم آقای افشار که من نمی‏شناسم، هنوز هم نمی‏شناسم، که چه کسی است، می‏آيند اين طلبه ‏بنده خدا را می‏برند و تحريکش می‏کنند و می‏گويند بيا و بگو که اولاً حزب‏الله تا به حال چه کارهای خشونت‏آميزی انجام ‏داده و ثانياً بيا و بگو اينها با دستور رهبری بوده. اين شروع می‏کند و يک ليستی از کارهايی را که حزب‏الله کرده‏اند، کجا ‏سينما آتش زده‏اند، کجا چه کار کرده‏اند، می‏گويد که مثلاً ده‏نمکی می‏گفت که ما از آقا اجازه گرفته‏ايم، فلانی گفته که ما ‏اجازه گرفته‏ايم. آقای سعيد حجاريان شخصيت خيلی بالايی هستند، بالاخره مشاور رئيس جمهور بود آن زمان، مشاور ‏رئيس جمهوری می‏نشيند اين نوار را پياده می‏کند و اين می‏گويندهايش و فلانی می‏گويد را حذف می‏کنند و همه اين ‏عوامل به قول خودشان خشونت‏آميز را می‏گويند ما به دستور رهبری انجام داديم و جزوه‏ای چاپ می‏کند، و برای من هم ‏فرستادند به نام «سخنرانی حجةالاسلام پروازی در جمع رزمندگان بسيج» و پخش کردند و از آن طرف آمدند اين بنده ‏خدا، خود بازجويی آقای پروازی را نگاه کردم، آقای پروازی می‏گويد که من رفتم اعتراض کردم به آقای حجاريان، که آقا اولاً ‏بنا نبود شما چنين چيزی را منتشر بکنيد، بعد هم چرا صحبت‏های مرا تحريف کرديد، آمديد بعضی قسمتش را حذف ‏کرديد. می‏گويند خب حالا يک تکذيبيه بده ما می‏گذاريم در خبرگزاری جمهوری اسلامی، و سر بنده خدا کلاه می‏گذارند و ‏يک چيزی می‏نويسد. دوباره بهش برمی‏گرداند و می‏گويد اينجايش را حذف کن، آن حذف می‏کند و سه چهار دفعه ‏همين‏طور می‏آورند و می‏برندش و سرکارش می‏گذارند و آخر کار بهش می‏گويند که قرار است حزب‏الله تو را به قتل ‏برساند و دادگاه ويژه روحانيت هم می‏خواهد دستگيرت کند، بيا فرار کن و ما در آلمان برای تو جا درست کرده‏ايم و ‏کارهايش را هم کرده‏ايم که بروی پناهنده بشوی. تا تبريز هم آقای پروازی را بردند و شايع شد همان موقع که يک روحانی ‏به آلمان پناهنده شده، هنوز پناهنده نشده، اين‏ها آن قدر حماقت کردند که اين را شايعه کردند که يک روحانی پناهنده ‏شده. خب ما هم حساس بوديم و مدام سؤال می‏کرديم، کی است. فقط می‏گفتند يک روحانی است که به آلمان ‏پناهنده شده و قرار است که چند روز ديگر با راديو کلن يک مصاحبه داشته باشد. اين طلبه بيچاره بالاخره آدم متدينی ‏بوده، بچه اهل جبهه بوده، آنجا عقل و دينش مانع می‏شود و می‏گويد حالا اين چه کاری است، حالا اينجا من کار خلافی ‏کردم، بروم کار خلاف‏تری هم عليه جمهوری اسلامی بکنم که چی، برمی‏گردد و مستقيما خودش را به دادگاه ويژه ‏روحانيت معرفی می‏کند و ماجرا را تعريف می‏کند و واقعا اين توطئه که قرار هم شد(نوار گويا نيست)... خدمت آقا رسيد و ‏گريه کرد و عذرخواهی کرد و گفت ماجرا را. آقا هم سفارش کرده بود که حالا اشتباهی هم کرده، شما هم در دادگاه ويژه ‏کاری به او نداشته باشيد. ‏قرار شد سعيد حجاريان را دستگير بکنند. اما متأسفانه تا به گوش آقای خاتمی رسيد، واسطه‏هايی را فرستادند و حتی ‏ظاهرا خدمت مقام معظم رهبری هم رسيده بود که خلاصه اين مشاور هست و بد می‏شود برای رياست جمهوری، ‏دستگير نکنيد. نکردند و اما اميدوار هستيم به هر حال يک روزی اين پرونده رو بيايد و سعيد حجاريان به ميز محاکمه به ‏خاطر اين توطئه کشيده بشود. واقعا اگر هر کدام از ماها يک چنين برخوردی را کرده بوديم چه می‏کردند برای اين آقای ‏خاتمی. بنده حدود يک ماه پيش آمدم در مدرسه فيضيه صحبت کردم. بلافاصله رفتند خدمت آقا گله کردند که فلانی رفته ‏عليه رئيس جمهور در مدرسه فيضيه صحبت کرده، که دفتر وقتی با من تماس گرفت که چی گفته‏ای؟ گفتم من چيزی ‏عليه ايشان حرف نزدم. خب بالاخره ما حرف داريم، ما نسبت به حرف‏ها و ادعاهای ايشان نقد داريم. خود ايشان هم ‏مدعی آزادی هستند. اگر آزادی نيست که بفرماييد آزادی نيست و ما خفه‏خون بگيريم. اگر هم هست، خب ما هم به ‏اندازه سعيد حجاريان و آقای کروبی بايستی آزاد باشيم و حرفمان را بزنيم. اگر هم خلاف می‏زنيم، برخورد قانونی بکنند. ‏اگر تهمت می‏زنيم، يقه‏مان را بگيرند و بيندازند زندان. اگر حرف بی‏ربط می‏زنيم به قول خودشان بيايند جواب بدهند. آخر ‏چه حرفی است که من در تلويزيون حرف می‏زنم می‏گويند تلويزيون يک وسيله عمومی است. فيضيه خانه من است، من ‏اگر در خانه خودم حرف نزنم، پس کجا بايد بروم حرف بزنم. اين آقايان مدعی آزادی اين قدر بی تحمل و نابردبار هستند در ‏مقابل مخالفين خودشان. به هر حال نگذاشتند سعيد حجاريان دستگير بشود. حالا عرض من اين است که در همين گير و ‏دار جريان توطئه سعيد حجاريان، محسن آرمين و امين‏زاده، مشاورين و معاونين و مسؤولين عليه رهبری به وقوع پيوست ‏و طرح شد. روزنامه‏ها هم شروع کردند اتهام اين قتل‏ها را گردن رهبری انداختن. حالا من نمی‏خواهم شروع کنم از اول؛ ‏هر کس اهل خواندن روزنامه‏های دو خردادی بود، کاملاً مشخص بود همه القايشان اين هست که می‏خواهند بگويند که ‏پشتوانه اين قتل‏ها رهبری بوده است. ‏تا منجر به دستگيری سعيد اسلامی شد. خب سعيد اسلامی به قول خود اين‏ها مخالف رئيس جمهور بود. چه‏طور تو يک ‏ماجرايی که آقای موسوی سردمدارش بوده و موافق رئيس جمهور، يکی از مخالفين رئيس جمهور آمدند چنين کار خلاف ‏قانونی را مرتکب شدند؟ من نفی نمی‏کنم. به هر حال کسی بوده که مسؤول امنيت کشور بوده مسؤول امنيت وزارت ‏اطلاعات بوده، شايد صدها عمليات برون مرزی در رابطه با منافقين، من جمله بمباران پايگاه منافقين در بغداد سال 74، در ‏حين سخنرانی که شايعه شد مسعود رجوی هم کشته شده، فرمانده عمليات همين آقای سعيد اسلامی بود. خيلی ‏عمليات داشت و اعتقادش هم همين بود. ايشان کاره‏ای هم نبود در اين اواخر و در زمان وقوع قتل‏ها، ايشان به عنوان ‏مشاور بود، مشاوری هم که ديگر منزوی شده بود و کسی هم استفاده‏ای از او نمی‏کرد. کسی که مسؤول بود و پرونده ‏حق داشت دستش باشد، خود آقای «موسوی» بود که اين پرونده‏ها را به‏دست می‏آورد به عنوان معاونِ معاون امنيت. به ‏هر حال ايشان دستگير شد و مدتی بعد هم آمدند و اعلام کردند که آقا خودکشی کرده. بعد از اين جريانات، جناب آقای ‏‏«نيازی» يک روز تماس با من گرفتند و گفتند که من می‏خواهم اطلاعاتی در رابطه با اين پرونده در خدمت شما قرار بدهم ‏که شما، به قول خودشان چون من را فرد دلسوزی می‏دانستند که در اشتباه هستم، می‏خواستند من را از اشتباه خارج ‏کنند. قراری گذاشتيم در منزل يکی از دوستان. ايشان آمدند توضيح دادند. توضيحاتی که تمام تحليل بنده را ثابت می‏کرد. ‏خوشبختانه جناب آقای بهرامی يکی از قضات سازمان قضايی آقای بهرامی، ايشان هم بودند. من بعدا که همه ‏صحبت‏هايش را آقای نيازی کرد، گفتم آقای بهرامی شما شاهد باشيد، اين حرف‏هايی که آقای نيازی زد، فردا اگر من ‏بروم مصاحبه کنم و بگويم و اگر ايشان انکار کرد، شاهد باشيد. من شروع کردم به سؤال. گفتم آقای نيازی انگيزه اين ‏قتل‏ها چه بوده، واقعا اينها از اين قتل‏ها چه انگيزه‏ای داشتند؟ فرمودند که قصد براندازی داشتند. گفتم قصد براندازی ‏کافی نيست. به عنوان انگيزه بنده نمی‏آيم يک حکومتی را همين‏جوری ساقط بکنم. بنده بايد بالاخره يک منافعی داشته ‏باشم، يا حکومت را من بعد به دست بگيرم، يا قوم من به دست بگيرد، يا پدر من شاه بشود، يا باند من بالاخره به ‏حکومت برسند، يا جناح من يا حزب من. همين‏جوری که آدم نمی‏آيد يک حکومتی را قصد براندازی‏اش را داشته باشد. ‏گفت قصد براندازی، درست همان حرفی که عرض کردم. گفت آقای موسوی می‏گويد تحليل ما اين بود که آقای خامنه‏ای ‏غير از امام است، آقای خاتمی هم بيست ميليون پشتيبان دارد و اگر بين اين دو درگيری بشود، آقای خامنه‏ای شکست ‏خواهد خورد و ما اين قتل‏ها را مرتکب می‏شويم و گردن رهبری می‏اندازيم. گفتم، معذرت می‏خواهم، گفتم شيخ ساده ‏اين چه قصد براندازی است؟ براندازی می‏آيد و می‏گويد نه آقای خامنه‏ای نه آقای خاتمی يک حکومت ديگری، يک ژريم ‏ديگری و يا يک فرد ديگری. نمی‏آيد بگويد که رهبری بايد از بين برود، ولی رئيس جمهور سرجايش باشد. اين را چرا درست ‏تحليل نمی‏کنيد؟ چرا درست سوال نمی‏کنيد؟ ايشان جواب مرا دادند که مصلحت نيست که ما اين قضيه را وارد بحث ‏جريانی کنيم. گفتم آقا مصلحت نيست حرف درستی است. اما اين وظيفه تو نيست، وظيفه تو تحقيق درست و ارائه ‏مطالب صحيح به مسؤولين سياسی است، آنها می‏دانند که بايد چه کار بکنند. شما قاضی هستيد قاضی بايد تحقيق ‏بکند و کشف واقعيت بکند و اين اصلاً چه معنايی می‏دهد؟ گفت بله معنايش براندزی است. وقتی نظام اسلامی عمود ‏خيمه‏اش ولايت فقيه است، وقتی که اين شکسته بشود، يعنی نظام ساقط می‏شود. گفتم آخر اين هيچ معنای براندازی ‏ندارد. ‏اين همان حرفی است که بنده دارم گلوی خودم را پاره می‏کنم می‏گويم بابا بياييد اين جريان را ريشه‏يابی بکنيد و ببينيد ‏که چه جناحی نفعش بوده است که اين قتل‏ها را مرتکب شود. ايشان اين جوری جواب ما را دادند. واقعا نتوانستند جواب ‏بدهند. هنوز هم آقای موسوی می‏گويد انگيزه ما اين بود که رهبری در مقابل رئيس جمهور شکست بخورد و آقای بهرامی ‏هم شروع کردند حمايت کردن که حرف فلانی درست است و اين غير از براندازی است. ‏در مورد جاسوسی، گفتم آقای نيازی چه دليلی شما برای جاسوسی داريد؟ ايشان فرمودند که آقای سعيد اسلامی در ‏سال 56 و 57 سال آخر دبيرستان و اول دانشگاه در آمريکا درس خواندند و در منزل دايی ايشان که وابسته نظامی ايران ‏در آمريکا بوده. سؤال کردم، غير از اين چه دليل ديگری داريد؟ باز فرمودند که تحليل سياسی قطعی ما اين است که ‏جاسوس بوده است. گفتم شما قاضی هستيد، حق نداريد تحليل سياسی بکنيد. تحليل سياسی را بايد به سياسی‏ها ‏واگذار بکنيد. دليل قضايی شما چيست؟ بعد شروع کردم به اشکال کردن، گفتم ببينيد آقای نيازی، سال 56 و 57 آقای ‏سعيد اسلامی چند سالش بود؟ گفت 19 سال. گفتم سال 56 و 57 تا بهمن 57 آمريکا چهل هزار مستشار نظامی در ‏ارتش و ساواک ما داشت و آيا عاقلانه است که آمريکا با چهل هزار مستشار که همه‏شان يک مملکت در دستشان بوده، ‏بيايد يک جوان 19 ساله‏ای که آن هم در آمريکا مشغول به تحصيل است، جاسوس بکند؟ گفت به هر حال اين تحليل ما ‏است. گفتم اين حرف‏ها را نزنيد. آبروی کسی که خدمت به جمهوری اسلامی را کرده می‏بريد و بعدا می‏گوييد تحليل ما ‏اين است. بعدا جواب خدا را چه می‏دهيد؟ گفتم دليل ديگری داريد؟ گفت در اين رابطه تحليل ما اين است. حتی من خيال ‏کردم آقای نيازی همه ادلّه خودش را نگفته. سؤال کردم آقای نيازی به هر حال من هم قاضی بودم در اين کشور 18 سال ‏قضاوت کردم. سخت‏ترين جاها و امنيتی‏ترين پرونده‏ها هم بنده رسيدگی کردم. هيچ کس هم نمی‏تواند ادعا بکند به ‏اندازه من امنيتی‏ترين پرونده‏ها را رسيدگی کرده. جاسوس دو تا دليل دارد. يکی سر پل هست که دارد و يکی هم ابزار ‏جاسوسی. سر پل به اين معنا که بنده يا کسی که جاسوس است بايد اطلاعات را از اينجا بگيرد و به شخص ثالثی ‏منتقل بکند که او به مرکز جاسوسی خودش مخابره کند. گفتم آيا سرپلی گرفتيد؟ گفتند نه. گفتم آيا شناسايی کرديد که ‏هنوز دستگير نکرديد؟ گفتند نه. گفتم آيا ابزار و ادواتی گرفتيد؟ گفتند نه. گفتم آخر پس چه‏طوری می‏آييد چنين ادعايی ‏می‏کنيد؟ من خيال کردم که آقای نيازی واقعا همه اطلاعات را نمی‏خواهد به من بگويد. خدمت آقای هاشمی رفسنجانی ‏بعد از اين ملاقات رسيدم و همين تحليل خودم را ارائه دادم. آقای هاشمی فرمودند که نه. همين جمله را هم گفتم، ‏گفتم من خيال کردم که شايد آقای نيازی نخواسته همه ادلّه جاسوسی را به من بگويد، گفتند نه اتفاقا خدمت مقام ‏معظم رهبری هم که بوديم، وقتی سران سه قوه تشکيل جلسه دادند آقای نيازی ادله جاسوسی‏اش را همين‏ها مطرح ‏کردند و من ايراد گرفتم و گفتم آقای نيازی اين‏ها دليل بر جاسوسی نيست و آقای نيازی هم تا پايان نتوانستند پاسخ ‏بدهند و آخر هم مقام معظم رهبری فرمودند که آقای نيازی بالاخره شبهه‏ی آقای هاشمی جواب داده نشد. اين عين ‏عبارتی بود که آقای هاشمی طرح کردند. ‏بعد مطلب بسيار ناراحت‏کننده اينجاست. پرونده در مسير غيرطبيعی خودش متأسفانه قرار می‏گيرد. بازجوهای اين‏ها چه ‏کسانی هستند؟ دو نفر از بچه‏های چپ وزارت اطلاعات. من حالا کاری ندارم به سابقه اين‏ها. من خوب می‏شناسم اين ‏دو نفر را. يک نفر به نام مجتبی و يک نفر به نام مهدی، اين دو نفر بازجويی‏هايی هستند که هر پرونده‏ای که دستشان ‏بود، زمانی که من مسؤول رسيدگی به پرونده‏های وزارت اطلاعات بودم، وقتی که پرونده‏هايی که اين‏ها بازبينی کرده ‏بودند، می‏گفتم از اول بازجويی بکنيد. اين‏ها اول سوژه را پدر يارو را در می‏آوردند، آخر سر هم هيچ چيزی از آن در ‏نمی‏آورند. گفتم من کار به اين‏ها ندارم؛ ولی اين دو نفر از بچه‏های چپ وزارت اطلاعات هستند. چه طور شما اين ‏پرونده‏ای را که اين قدر حساس هست داده‏ايد دست بچه‏های چپ. ايشان فرمودند که گفتند که اين‏ها را که من تحقيق ‏کردم و ديدم بله، متأسفانه باز پرونده دست همان جناحی افتاده است که نمی‏خواهند کشف شود اين مسأله و بعد از ‏اين حرف‏ها آمدند يک راستی را هم انتخاب کردند. کسی را انتخاب کردند، يک فردی را که با اين آقای سعيد اسلامی ‏دشمن خونی بود. به قول خود بچه‏های وزارت اطلاعات می‏گفتند بارها اين سعيد اسلامی از دست اين گريه کرد. حالا ‏همين آقا را اين اواخر گذاشته بودند برای بازجويی او. همه کارها را آقای عباد آقای «علی ربيعی»، مشاور امنيتی رئيس ‏جمهور انجام می‏دادند، حتی جناب آقای يونسی هم که وزير اطلاعات بودند، از اين ماجرا خبر نداشتند که اين بازجوها را ‏گذاشتند، بعدا که رفتند و شروع به کار کردند، فهميدند که اين بازجوها را از بالا گفتند که بگذاريد برای رسيدگی به اين ‏پرونده. اين ضعف قوه قضايی ماست. اگر قوه قضايی ما يک قوه مقتدری بود، اجازه نمی‏داد پرونده در دست جناحی باشد ‏که خودشان متهم هستند به اصل اين ماجرا. وقتی من اعتراض کردم به آقای نيازی که چرا شما آمديد اين بازجوها را ‏گذاشتيد؛ ايشان فرمودند که درست است اين‏ها چپ هستند اما چپ‏های متدين هستند. گفتم برادر، من نمی‏گويم ‏بی‏دين هستند، وقتی که من از يک جناحی باشم دلم نمی‏خواهد عليه جناح خودم در بيايد. هر چند هم متدين باشم، ‏نمی‏روم دنبال آن برای کشف. بنده را بگذاريد، بنده هم نمی‏روم دنبال متدينين و به قول خودم اصول‏گرايانی که مثلاً تو اين ‏جريان هستند. می‏روم دنبال ديگری. کسی بايد باشد که بی‏طرف باشد. واقعا حق مطلب و واقع قضيه را بخواهد در ‏بياورند. اين که افرادی که خودشان جناحی فکر می‏کنند و جناحی عمل می‏کنند، ايشان در جواب من می‏گويند که مقام ‏معظم رهبری فرمودند که «آقای خاتمی مطمئن بشوند، اطمينان آقای خاتمی جلب بشود.» اين امر هست که باعث شد ‏که ما اينها را بگذاريم. يعنی ما قبول کنيم. خودشان که نخواستند، گذاشتند برايشان و يکی هم اين که مقام معظم ‏رهبری فرمودند که اين سرنخ خارجی دارد، بالاخره ما بايد اين را کشف کنيم. گفتم برادر عزيز، مقام معظم رهبری فرمودند ‏که دارد، نگفتند که اين بنده خدا سعيد اسلامی است، نگفتند توی وزارت اطلاعات است. آنها می‏خواهند سر تو را شيره ‏بمالند که بله ما مثلاً پيرو دستور مقام معظم رهبری يا منويات مقام معظم رهبری دنبال کشف جاسوس هستيم. نه آقا ‏جاسوس هم هست، قطعا جاسوس هم نمی‏آيد داخل وزارت، خارج از اين هست. ممکن از طريق غيرمستقيم نفوذ کردند ‏و اين کار را انجام دادند. ‏راجع به خودکشی‏اش سؤال کردم که سعيد اسلامی توسط چه چيزی خودکشی کرد؟ ايشان فرمودند «دارو». گفتم ‏ببينيد، 70 نفر از بچه‏های اطلاعات رفتند داخل غسال‏خانه و جنازه ايشان را ديدند. معذرت می‏خواهم، می‏گويند دارو هم ‏استفاده کرده و خودش را هم تميز کرده بود. چند بسته شما به ايشان داديد؟ می‏گويند «يک بسته». می‏گويم خب يک ‏بسته چقدر باقی می‏ماند که خورده باشد و مرده باشد؟ می‏گويند، دکترها گفته‏اند که محلول يک استکان. گفتم آخه ‏باباجون، آخه ما خودمان يک زمان قاتل بوديم، يک زمانی زندان‏بان بوديم. تاکنون صدها نفر واجبی خوردند و نمردند. آخه ‏چه طور با يک استکان آن هم که شما می‏گوييد که بلافاصله برديد به بيمارستان و شستشو داديد، اين خورد و مرد؟ ‏می‏گويد نه نمرد، 4 روز زنده ماند و خوب شده بود. حتی تماس هم گرفتند با ما که بياييد و ببريدش که يک مرتبه اعلام ‏کردند که ايست قلبی پيدا کرده و بياييد و ببريد که تمام کرد. گفتم آخه جای تحقيق دارد. اولاً من نمی‏گويم نخورده، ‏شايد، شايد خط بهش دادند همان بازجوهايی که چپ بودند و کسانی که پرونده دستشان است، اين کار را بکن، بيا ‏بيرون نجاتت می‏ديم، چون خودش هم گفت، گفت آنجا داد و بيداد می‏کرد و می‏گفت آقا به داد من برسيد، پدرم را ‏درآوردند، کشتنم، شکنجه‏ام می‏کنند. توی بيمارستان داد و فرياد می‏کرد. شايد واقعا همين خطی به او داده‏اند و بعد ‏آورده‏اند بيمارستان، آمپول هوا بهش زدند، سکته کرده. تحقيق کنيد، بررسی کنيد. آخه سعيد اسلامی آدمی نبود که ‏خودکشی کند. ما می‏شناختيم سعيد اسلامی را. به هر حال جواب قانع‏کننده‏ای آقای نيازی واقعا برای اين مسأله ‏نداشتند و ندارند. همين هم پيش‏بينی شده. يکی از عواملی هم که باعث شد بنده به ختم سعيد اسلامی بروم همين ‏هست که همان وقتی که اين جريان اتفاق افتاد به دوستان گفتم که اينها می‏گويند سعيد اسلامی از جناح راست بود، ‏متهم شماره يک هم بود و همه قتل‏ها هم زير سر ايشان بود و خودشان کشتنش که قضيه را تمام کنند و سرنخ را قطع ‏بکنند. همين جور هم شد. شما نمی‏دانم اهل روزنامه‏های دویِ خردادی هستيد، می‏خوانيد يا نه، از روز خودکشی تا آخر ‏شروع کردند اين را القاء کردن که سعيد اسلامی را کشتند! بر عکس ما بايد مدعی باشيم، بگوييم آقا پرونده در دست ‏دویِ خرداد بوده، اگر کشتند، همان دو خردادی‏ها کشتند، چرا کشتند؟ اما آنها واقعا عين اين جريان دانشگاه خودشان به ‏وجود آوردند حالا می‏گويند و مدعی شدند. نمی‏دانم پريروز خوانديد يا نه در روزنامه «صبح امروز». می‏گويد اين جريان ‏دانشگاه به وجود آمد که جناح راست، جناح محافظه‏کار، دست به يک کودتا بزند. واقعا پررويی، بی‏شرافتی، هر چيزی از ‏اين قبيل آخر تا چه حدی، که خودشان يک ماجرايی را به وجود بياورند و خودشان هم مدعی می‏شوند و همه اينها واقعا ‏پيرو و دنبال همان قضايا هست. برادران آدم نمی‏داند به کی درد دل بکند. آقای سعيد حجاريان، من واقعا در جريان نبودم. ‏چند وقت پيش شک کردم و گفتم اين سعيد حجاريان که خط و خطوط اصلی را داده ببينيم کی هست، به بعضی از ‏دوستان گفتم و به پرونده‏اش نگاه کرديم، سعيد حجاريان خانمش هشت سال به خاطر عضويت در سازمان مجاهدين ‏خلق قبل از انقلاب محکوميت زندان دارد. برادر خانمش ده سال محکوميت دارد. حالا يک کسی اين‏جوری می‏آيد مشاور ‏رئيس جمهوری می‏شود، همه خط و خطوط را آن می‏دهد، کميته شايعه و کميته اجرايی را او هدايت می‏کند و درست ‏می‏کند و آن ماجراها و اين اتفاقات را دارد برای کشور هر روز بحران به وجود می‏آورد. هيچ‏کس هم نيست که به داد اين ‏ملت برسد، به داد اين حکومت برسد، به داد اين انقلاب برسد که بابا بياييد اقلاً سابقه اين سعيد حجاريان را به مردم ‏بگويند. واقعا بنده آن تحليلی را که از اول داشتم با آخرين اطلاعاتی که آقای نيازی به بنده دادند، همان تحليل است و اين ‏قتل‏ها و ماجراها، معذرت می‏خواهم حتی نام يکی از روحانيون مجمع را برده آقای موسوی و گفته ما بعضی از کارهايمان ‏را در اين قتل‏ها با اين‏ها مشورت کرديم. خب چرا نمی‏آيند اين آقا را احضارش بکنند و با او برخورد بکنند و در بياورند اين ‏مطلب را؟ اگر از جناح راست کسی اين حرف را می‏زد، پدرش را در می‏آوردند. واقعا آدم نمی‏داند که چرا در حکومت ‏اسلامی رهبری اين قدر مظلوم باشد. البته عزت و ذلت دست خداست. اين همه عليه رهبری اينها فعاليت کردند، تبليغ ‏کردند، ديديد که تا مردم احساس نگرانی کردند، چگونه از رهبری حمايت کردند و چه جمعيتی در تهران آمده بود که ‏بی‏شک بنده می‏توانم ادعا بکنم که بعد از بيست و دوی بهمن که هر سال جمعيت فراوانی می‏آيد، بعد از فوت حضرت ‏امام و تشييع جنازه امام(ره) تاکنون چنين جمعيتی به حمايت رهبری و نظام و انقلاب جمع نشده بودند. عزت و ذلت ‏دست خداست. اما ما هم يک وظيفه‏ای داريم. به هر حال آن چيزی که بنده به نظرم رسيد و به نظر می‏رسد گفته‏ام، ‏خواهم گفت و می‏دانيد که اينها خرج هم دارد چاره‏ای هم نيست. به هر حال يک کسی دست داده، يکی پا داده، يکی ‏جان داده، يک کس هم بايد آبرو و شخصيت خودش را بگذارد و بيايد و از رهبری دفاع بکند. واقعا آدم غمگين می‏شود که ‏در زمانی که حکومت مال اسلام است، باز اسلام اينقدر مظلوم است. من يک نکته ديگری هم... (يکی از حضار سوال ‏می‏کند. مفهوم نيست، ظاهرا سوال اين است که در چنين شرايطی چرا مقام معظم رهبری با اين جريان برخورد ‏نمی‏کند؟) مقام معظم رهبری به نظر می‏آيد که واقعا بهترين داريت را نشان دادند. فرض کنيد يک سال قبل همين موقع ‏مقام معظم رهبری می‏خواست خودش را وارد صحنه بکند و درگير بشود، چه اتفاقی می‏افتاد؟ آيا ذهن‏های حتی شماها ‏هم آمادگی داشت تا مثلاً الان؟ قطعا اين‏جور نبود. مقام معظم رهبری با درايت کامل اين پرونده را، بالاخره اين پرونده هم ‏جوری نيست که هميشه مخفی بماند. يک روزی اين جريانات کشف خواهد شد و رسوائيان رسوا خواهند شد و خدا هم ‏هميشه «من غير لا يحتسب» حامی و پشتيبان است. خود بنده واقعا عرض می‏کنم هيچ حدس نمی‏زدم يک چنين ‏جمعی، می‏دانستم جمعيتی می‏آيند و خود من اگر دويست هزار جمعيت، به هر حال رهبری است، ولی خيلی بيش از ‏اين حرف‏ها بود. واقعا يک دستی غيبی پشت اين انقلاب است. رهبری هم صحيح دارند عمل می‏کنند. زمان حضرت امام ‏هم همين طور بود. حضرت امام تا نهايت آن جايی که امکان داشت، از بنی‏صدر حتی حمايت می‏کردند و تا آن روزهای آخر ‏هم امام می‏فرمودند: «بنی‏صدر، رئيس جمهور ما، پسر ملای بنی‏صدر همدانی است.» مصلحت هم نيست که حالا نظام ‏با، جمله‏ای که خود مقام معظم رهبری به من فرمودند اين که رهبری يک وظيفه‏ای دارد که دولت و رئيس جمهور خودش ‏رو که نمی‏تواند بيايد درگير شود، و به من هم اين اخطار را کردند و گفتند که شما خودتان می‏دانيد، ولی بنده به هر حال ‏بايد از کيان دولت حمايت بکنم و اگر بخواهم چيزی بگويم، البته ايشان تأکيد کردند و فرمودند تا زمانی که دولت روياروی ‏انقلاب و اسلام قرار نگرفته من وظيفه خودم می‏دانم که مثل حضرت امام از دولت حمايت بکنم و شما يک وقتی خلاصه ‏مواظب خودتان باشيد، اگر عليه دولت و رئيس جمهور چيزی گفتيد، به خودتان مربوط می‏شود. خب من پای همه چيزها ‏ايستادم و روزی که 15 اسفند بود، اين خاطره فراموش‏نشدنی، همين اعتراض شما را من به مرحوم بهشتی کردم و آمده ‏بودند و شعار می‏دادند مرگ بر ... کفايت سياسی را طرح کرد، تصويب کرد و حتی موافقين بنی‏صدر هم جرأت نکردند ‏مخالفت بکنند و رأی ممتنع دادند و به راحتی و خير و خوشی قضيه حل شد و تمام شد. ‏حالا من از ماجرای روز يکشنبه(78/4/20) دفتر آقا مطلبی را خدمت شما عرض بکنم، که شما مطمئن باشيد که مقام ‏معظم رهبری حساس هست و خودش دارد به خوبی هدايت و رهبری می‏کند. ببينيد توی جريان چهارشنبه [23 تير] واقعا ‏جمعيت بی‏انتهايی که شرکت کرده بود، من يک ساعت تمام در يک خيابان جمعيت با سختی عبور کردم، يک عکس آقای ‏خاتمی بود؟! اين خيلی پيام داشت. اين جمعيت، همه عکس‏های مقام معظم رهبری بود. عصر روز يکشنبه در هيأت ‏دولت بحث می‏شود و سه تا تصميم می‏گيرد. يک: روزنامه سلام باز شود. دو: آقای لطفيان بر کنار شود. سه: فرماندهی ‏تام‏الاختيار نيروهای انتظامی به دست وزير کشور سپرده شود. ‏اين ماجراها توطئه‏ای بود همش برای همين و وزارت اطلاعات را که اينها داغون کردند، وقتی سعيد حجاريان سخنرانی ‏کرد و گفت که ما سنگرهای نظام را يکی بعد از ديگری در حال فتح کردن هستيم. من آن زمان هشدار دادم، مصاحبه ‏کردم گفتم مواظب باشيد اين حرف آقای سعيد حجاريان معنادار است. وزارت اطلاعات را داغون کردند و گرفتند. سپاه را ‏که از همان اول اين‏قدر با آن برخورد کردند که به اصطلاح خودشان، نظرشان اين است که فرماندهان را وادار به سکوت ‏کردند. اين نيروی انتظامی مانده بود. همه اين نقشه‏ها هم برای اين بود که نيروی انتظامی را زير سلطه خودشان قرار ‏بدهند. نمی‏دانيم واقعيت دارد يا ندارد. حتی آقای تاج‏زاده را در نظر گرفتند به عنوان فرمانده نيروی انتظامی منصوب ‏بکنند(خنده حضار). اين سه تا اصل را هيأت دولت تصويب می‏کند و با دفتر آقا تماس می‏گيرند که سه نفر از وزراء با آقا کار ‏دارند. آقای يونسی، آقای شمخانی و آقای مظفر. سه نفر را می‏فرستند خدمت آقا. مطالب را خدمت آقا مطرح می‏کنند. ‏آقا می‏فرمايند که آقای يونسی تو چرا آمدی شکايتت را پس گرفتی؟ يعنی چه روزنامه سلام باز بشود؟ آخه چه کشوری ‏است شما درست کرديد، که نامه «محرمانه» او بايد سر از روزنامه سلام در بياورد، روزنامه‏ها بزنند، اين چه مديريتی ‏است؟ شما اصلاً مديريت نداريد. تا يک خطری احساس کرديد آمديد و عقب‏نشينی کرديد و شکايت خودتان را پس ‏گرفتيد. اين آقای يونسی. اما يکی ديگر اين که آقای لطفيان را برداريد. آقای لطفيان چه گناهی مرتکب شده؟ اگر دليل ‏داريد، دليلی ثابت می‏کند که آقای لطفيان بايد برداشته شود، خب بگوييد. من بر مبنای شرع عمل می‏کنم و اگر ‏بی‏گناهی هم دليل است، خب بگوييد، پس بايد وزير کشور هم برداشته شود. همان اندازه آقای لطفيان در اين قضيه ‏نقش داشته که به قول شما وزير کشور داشته، خب آن هم بايد برداشته شود و ثالثاً، من فرماندهی را سپرده‏ام به ‏دست وزارت کشور، کجا وزارت کشور دستور داده، تمرّد کرده نيروی انتظامی که من برخورد کنم. يک مورد شما بياوريد. ‏خلاصه مقام معظم رهبری آن‏چنان با قدرت با اين سه نفر نمايندگان هيأت دولت برخورد می‏کنند که اينها می‏روند و ‏گزارش را به آقای خاتمی می‏دهند و آقای خاتمی وحشت می‏کند. خب فردا هم که قرار است آقا صحبت بکنند. اگر ‏همين برخوردی را که در جلسه خصوصی کردند، فردا هم در جلسه سخنرانی عمومی بکنند، ديگر هيچ چيزی از دولت ‏باقی نمی‏ماند. شبانه دست به دامن آقای هاشمی شدند و آقای هاشمی را فرستادند خدمت آقا که آقا بالاخره فردا ‏کوتاه بيا و آبرويمان را نبر که آقا فرمودند: «نه من که نمی‏خواهم با دولت خودم در بيفتم. منتها آقايان چرا اين طوری ‏برخورد می‏کنند؟ من بالاخره تمام تلاشم بر اين است که کشور آرامش داشته باشد. دولت کار خودش را بکند. مشکلات ‏دولت را من دارم کمک می‏کنم که حل بشود. اما آقايان به جای اين که مشکلاتشان را حل کنند، خودشان می‏آيند برای ‏خودشان مشکل درست می‏کنند.» ‏به هر حال مقام معظم رهبری، شما مطمئن باشيد که در جريان امور هست و راه صحيح و با درايتی انتخاب کرده‏اند. ان ‏شاء الله حقايق برای مردم، مؤمنان روشن بشود. شما مطمئن باشيد. ولايت و رهبری جزء اصول مذهب تشيع و با ‏شيعيان آميخته و ممزوج شده. شما مطمئن باشيد که هر گاه خطری برای اصل انقلاب «ولايت» پيش بيايد، مردم در ‏صحنه خواهند بود. اما اين دليل نمی‏شود که ما وظيفه خودمان را نشناسيم و دست روی دست بگذاريم و به آگاهی دادن ‏که بزرگ‏ترين وظيفه و رسالت طلبه‏های امروز در سطح جامعه است، نپردازيم. چون وقت نيست من عذرخواهی می‏کنم. ‏به نماز هم می‏خواهيم برسيم. از اين که زياد صحبت کردم و می‏دانم که سؤال هم باقی است. اميدوار هستم که در ‏سال درسی آينده در مدرسه شهيدين خدمتتان برسيم و آنجا وقت بيش‏تری باشد که در خدمتتان استفاده خواهيم کرد. ‏والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
گرد او رنده علیر ضا از انگلستان

No comments: